قریب یک سالی هست که تو اینجا نبودهای
ترسیدی بیایی
و وقتی آمدی، خلئی که زمانی چنان مینالید
و بعد ترکت کرد، انتقامش را گرفت،
لجوجانه از تو خواست با حضورت
برای حضورت غرامت بدهی.
همه¬چیزِ اینجا تو را رسوا میکند:
روکش کفپوش، خرده هیزمها، مگسهای مرده
کپک نان، ترشیدگی نامطبوعِ گچِ ترکیده
لکههای چرکرنگ و هوای گرفتۀ برنزه،
تکه عنکبوتهای جامانده در گوشهها
و در پس تمام اینها سکوت
جایی که ماه فقط در روز می¬تابد
اما در میان همة اینها ناگهان
(با قطعیت یک طول عمر
بیرحم، معمولی، مرموز)
چشمت میافتد به فنجان قهوة لک شده با
رژ لب دختری که ترکت کرد.
▫️ شعری از ولادیمیر هولان
▫️ برگردان به پارسی: علیرضا حسنی