آب حوضی که میآمد، خاله می چرخید دور حوض. آب حوضی دامن ِقرمز ِشلیته اش را نگاه می کرد و می خندید. مادر از پشت پنجره داد می کشید: برو به اش بگو بیاد تو! میگفتم: خاله! مامان میگه بیا تو! میگفت:... ادامه متن
آب حوضی که میآمد، خاله می چرخید دور حوض. آب حوضی دامن ِقرمز ِشلیته اش را نگاه می کرد و می خندید. مادر از پشت پنجره داد می کشید: برو به اش بگو بیاد تو! میگفتم: خاله! مامان میگه بیا تو! میگفت:... ادامه متن
کلیه حقوق این سایت برای وبسایت ادبی مرور محفوظ می باشد.