آنها دو تن بودند ، یکی پیر و دیگری جوان ، اما با یک دوستی کمیاب . در جاده ای که به سوی معدن هایی می رفت که گفته می شد در آنها یک رگه باور نکردنی الماس یافت شده است . نه فقط همین دو تن نبودند . انبوهی از جستجوگران سرازیر شده بودند و آنگاه که پای زودتر رسیدن در میان بود جان یک نفر ارزشی نداشت . یک ضربه چاقو کافی بود . چنین بود که رومانو بهترین دوستش را کشت …