کابوسی آمیختهی نفرت و خودخواهی
گلناز عصّاری
با ظهور دانش روانکاوی در ابتدای قرن بیستم، جهان به گونهای متأثر از این جریان شد که ردپایش در هرجایی قابل مشاهده بود، تحقیقات پزشکی که در اوان امر صرفاً برای درمان روانرنجوری بود، جهانشمول شد و بر روی بسیاری از فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی از جمله ادبیات تأثیر گذاشت. بسیاری از نویسندگان در تلاش بودند تا از نظریات فروید در خلق آثارشان بهرهمند شوند.
آرتور شنیتسلر (Arthur Schnitzler 1862-1931) که پس از رها کردن پزشکی به دنبال ادبیات رفته بود، بیش از هر کس توانست از نظریات فروید استفاده کند و بیشتر آثارش را (اغلب نوول، چند نمایشنامه و دو رمان) با رویکرد به روانکاوی خلق کند و چنان چیرهدست این کار را به انجام رساند که «تالیِ زیگموند فروید» لقب گرفت. شنیتسلر روانکاو شخصیتهای رمانهای خود است و تمام پیچیدگیهای روانی آنها را با دقت و ظرافت به جریان اصلی داستان متصل میکند و اثری روانکاوانه خلق میکند.
نوول «مردن» اولین اثر نویسندهی جوان است که در سال ۱۸۹۲ نوشت و به صورت کتاب چاپ کرد، همچنین این نوول بعد از «تیل سوزنبان» اثر گرهارد هاپتمن در سال ۱۸۸۸ دومین اثر به زبان آلمانی بود که از نظریهی روانکاوی استفاده کرده بود. در آن زمان هیچ کس آگاه نبود که شنیتسلر روزی تبدیل به نویسندهای بزرگ و صاحب سبک خواهد شد.
با خلق این اثر شنیتسلر از پیشگامان مکتب ادبی امپرسیونیسم هم لقب گرفت. این مکتبِ وام گرفته شده از نقاشی هر چه بیشتر و بیشتر در رمانهای مدرن ابتدای قرن بیستم نمود یافت و جهان داستان را تا حدودی از جریان وسواسگونه و تجویزیِ رئالِ دیکنزی رها کرد و برای خواننده هم جایی برای اندیشیدن و استنباط گذاشت. حرکت نور، برداشت آنی از واقعیت و نپرداختن به جزئیات، و دادن تصویرهایی درونذهنی و استفاده از استعاره بخشهای برجستهی به کار بردن این مکتب در رمان «مردن» است، به طوری که حرکت مدام نور بر احوالات شخصیتها به خصوص بیمار صعبالعلاج تأثیر مستقیم دارد و از آنها آدمهای منزوی و عصبی و گاه مهربان و عاشقپیشه میسازد. «فلیکس چنان سرحال بود که پس از ورودشان خیلی زود تصمیم گرفت دوباره سرگرم کار شود. ماری لبخندزنان گفت: هنوز کامل خوب نشدهای. بر سطح میز کوچکی که فلیکس کتابها و کاغذهایش را روی آن چیده بود پرتو آفتاب میرقصید و از پنجرهی باز از سوی دریاچه هوایی لطیف و نوازشگر به درون میآمد که از ناکامیهای جهان هیچ بویی نبرده بود.» (ص ۲۹) «در ذهن خود مجسم کرد که ماری چگونه از پلهها پایین رفته و با لبخند آزادی بر لب راهی جایی شده است که در آن از بیماری، نفرت و مرگ تدریجی خبری نیست، سر در پی چیزی ناشناس، جایی عطرآگین و پرشکوفه. او را دید که ناپدید میشود، در مهی رقیق فرو میرود، در مه پنهان میشود و از میان مه خندهی زنگدارش طنین میاندازد.» (ص ۱۰۳)
داستان با قراری عاشقانه بین ماری و فلیکس در پارک آغاز میشود اما به محض اینکه فلیکس با تأخیر به سر قرار میرسد ماری متوجه میشود که او دیگر فلیکس سابق نیست. بیماری فلیکس این پیوند عاشقانه را هدف قرار میدهد و تا فروپاشی انگارهها و آرزوهای هر دو پیش میرود.
سایهی مرگ تدریجی، وحشت، پوسیدگی و تنهایی بر سر این رابطهی عاشقانه به یکباره از آن کابوسی آمیختهی نفرت و خودخواهی میسازد. شنیتسلر با استفاده از نظرات روانکاوی به خوبی فروپاشی شخصیتی یک بیمار را قبلِ از میان رفتن جسم او نشان میدهد. یک بیماریِ سخت فقط شخص را بیمار نمیکند بلکه اطرافیان او را هم مریض و ناتوان میکند و چیزی نیست که تنها در کالبد بیمار لانه کرده باشد و او را رو به زوال براند، بلکه اطرافیان را هم تا فروپاشی روانی و جسمی پیش میبرد.
«یک وقتی میخواستم همراهش بمیرم، چرا حالا اینقدر با هم بیگانه شدهایم؟ فلیکس فقط به خودش فکر میکند. یعنی هنوز دوست دارد با من بمیرد؟ و این اطمینان در دلش راه یافت که دوست دارد. اما به نظرش این تصویر آن جوان مهربانی نبود که ماری دوست داشت در کنارش تا ابد بیارامد. نه، حس کرد که فلیکس او را به سمت خود فرومیکشد، خودخواهانه، حسدورزانه، چون به هرحال ماری از آن او بود.» (ص ۹۸)
فردی که در آستانهی بیماری سختش خوددار و فروتنانه شرایط را میپذیرد و حتی از معشوقش میخواهد به دنبال زندگیاش برود، با بغرنج شدن حالش رفتاری گستاخانه و خشمجویانه پیدا میکند و پرستاری که ابتدا در کالبد دلدادهای ابدی ظاهر میشود، چهره عوض میکند. «ماری با شنیدن نواهای شاد ارکستر نظامی به یاد شبی افتاد که در سالزبورگ گذرانده بودند. بیهوده کوشید به خود بباوراند که تمام شور و شوقهای زندگی در اطرافش پوچ و زودگذر هستند و چشمپوشی از آنها به آسانی شدنی است. با این همه نتوانست احساس خوشایندی را که به درونش راه مییافت از خود براند.» (ص ۹۹)
شنیتسلر به واسطهی دانای کل واگویههای درونی که احساسات و اندیشههای شخصیتها از یکدیگر است و قادر به بیان آن برای هم نیستند را پیشاپیش مخاطب قرار میدهد و به دنبال بیان همین روند روانرنجوری شخصیتهای رمان است.
علیاصغر حداد و ترجمههای دقیق ایشان از زبان آلمانی نیازمند معرفی نیست. کارنامهی درخشان ایشان ستودنی است.
انتشارات «ماهی» نوولها و رمانهای کوچکِ از این دست را در قطع جیبی به چاپ رسانده که بسیار جالبتوجه است و امکان حمل و استفاده از کتاب در هر زمان و مکانی را به مخاطب میدهد، شاید این دست نوآوریها به جمعیت کوچک کتابخوان ایران بیفزاید. کتاب در بهار ۹۷ در ۱۴۲ صفحه و با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه با بهای ۸۵۰۰ تومان برای نخستین بار در ایران ترجمه و ارائه شده است.