سنجاق که نگرفته ای از گیسو!
بادافشامی کند
تار تا تار
و در باد می روی
با سبدی از نان ارمنی
و سنجاقی که
به دست من افتاده ست
به راه و
دوان از پی تو می آیم!
تا باغ سوکیاس
که آرام ، آرام
باغ سوکیاس
تاریک می شود!
سنجاق که نگرفته ای از گیسو!
بادافشامی کند
تار تا تار
و در باد می روی
با سبدی از نان ارمنی
و سنجاقی که
به دست من افتاده ست
به راه و
دوان از پی تو می آیم!
تا باغ سوکیاس
که آرام ، آرام
باغ سوکیاس
تاریک می شود!
کلیه حقوق این سایت برای وبسایت ادبی مرور محفوظ می باشد.
One Comment
شاپور
درود بر دل زلال نیلوفری ات یارمحمد فرهمند-
گرچه هر بار با کتابها و گنجشکان آبی ام از کنار باغ سوکیاس می گذشتم
نه سنگ صبوری دیدم نه نیلوفر ی را
و تو خود دانی باقی این حکایت را.