دوشیزگان رقص !
ّبرای انسان
راضی تر ازمرگ بود ؟!
دمی که
طبل ها می کوبند
باد در گلوی این میرشکار !
این سازنده!
انگشت هاش
ترتیبی دارد
به کوتاهی
به بلندی ی نازش باد
هزاران رنگ پوشیده
این دوشیزه گان رقص !
گوش کن !
قومی که چوب برساقه هاشان می زنند!
می چرخند ومی چرخند !
وباخوشی هاشان مردند
سوران !
مهمیز براسبان سلطه زدند
و رفتند!
باانگشتانی که
باد رااز نی
گذر دادند !
One Comment
شاپور الف
درود بر شاعر سايه هاي باغ سوكياس
============
نيمروز
بر صخرهاي از چخماق
خندهي آهويي
ناگاه
بر جا ماند
تا كودكي
در رؤيا
و اندوه
زانو بزند
و به آهي
جان را
در دوردستها
به كالبد نوفرشته
بسپارم.