از جواد مجابی مدتها بود رمان تازهای به چاپ نرسیده بود. آنچه در سالهای اخیر از او خوانده بودیم دفترهای شعر تازهاش بود و نوشتههای طنزآمیزش و همچنین دو اثر پژوهشیاش یکی در زمینه طنز ادبی با عنوان «تاریخ طنز ادبی ایران» و دیگری در زمینه هنرهای تجسمی با عنوان «نودسال نوآوری در هنر تجسمی ایران» و به اینها باید افزود برخی رمانهای تجدیدچاپشده و مجموعهای از مصاحبهها و همچنین زندگینامه و خاطرات او را در مجموعه «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران». اخیرا اما بعد از مدتها رمان تازهای از مجابی منتشر شده است؛ رمانی با عنوان «گفتن در عین نگفتن» که در نشر ققنوس به چاپ رسیده است. «گفتن در عین نگفتن» رمانی است در بیستودو فصل. راوی این رمان نقاشی است نودواندیساله که شرح غریب زندگی خود را بازمیگوید. در این رمان نیز همچون بسیاری از آثار مجابی با همان نگاه رندانهای مواجهیم که از پشت عینک طنز به اوضاعواحوال جهان مینگرد؛ طنزی انتقادی که نیش میزند و آنچه را در پسِ ظاهرِ موجه هر چیز پنهان است افشا میکند. راوی «گفتن در عین نگفتن» از پسِ عمری دراز به پشتِ سرِ خود مینگرد و هرچه پیشتر میرویم او را بیش از پیش حقهبازی مییابیم تردست و همهفنحریف. در رمان خشونتی پنهان هست که تمثیلی از این خشونت را در ابتدای داستان میتوان دید، آنجا که راوی خاطرهای از کودکی را به یاد میآورد: «وقتی هفتساله بودم، یک روز، توی کوچه کج و نهردار محلهمان، مرغی کبودرنگ را دیدم که موشی سرختن را به منقار گرفته میپرید. شاید سفیدی بیرون تنش را قرمزی توی تنش پوشانده بود. ایستادم و با دقت آن واقعه را تماشا کردم، کمترین واکنشی برای رهاندن موش و رماندن مرغ نداشتم. ماجرایی بین آن دو بود و دیر بود.» البته روایت رمان بهگونهای است که در ترسیم حتی دهشتبارترین لحظهها به راهِ اغراق نمیرود و درعوض میکوشد با حفظ فاصلهای انتقادی که از همان نگاه طنزاندیش نویسنده میآید عمقِ وضعیتی آشوبناک را که گاه به کابوس پهلو میزند بکاود. خشونتی که در راوی این رمان نمودهای آن را میبینیم، خشونتی است ریشهدار در گذشته راوی. او در آغاز رمان به خونسردی از حقهبازیها و اعمال جنایتبار پدرش سخن میگوید و از اینکه پدرش دزد بوده است که «مثل آب خوردن آدم میکشته» است. او میگوید کسی جرأت نمیکرده در مورد پدرش واژه دزد را به کار ببرد و دزدبودن او را در لفاف صفاتی آراسته میپوشاندهاند: «قوم و خویشها برای گفتن یک تکه از حقیقت صفاتی گیجکننده پشتسرهم میآوردند، که بیشتر مناسب عیاران و پهلوانان بهکوهزده بود.» به بیانی میتوان گفت «گفتن در عین نگفتن» رمانی است که در آن جهانی تصویر میشود که بر «دروغهای آراسته» استوار است و این «دروغهای آراسته» اصطلاحی است که راوی در جایی از این رمان به کار میبرد، وقتی که میخواهد قاتلبودن خود را پشتِ روایتی موجه مخفی نگه دارد و این را نیز باید گفت که راوی «گفتن در عین نگفتن» که با نفرت از همه سخن میگوید، درعینحال یک راوی یکسره منفور نیست و رمان بیشتر بیان یک وضعیت کلی است که در آن نفرت پرورده میشود تا داستان آدمی که از دیگران و از آن وضعیت کلی مستثناست. درواقع راوی نیز بهقدر دیگران از حقهبازی و خشونت و نفرت سهم برده است، اگرچه قبیله خود را در هرزگی و بیرحمی متمایز از دیگران میداند. آنچه میخوانید سطرهایی است از این رمان: «میراث شومی توی خاندان ما بود که ما را کمابیش شبیه به هم میکرد، این بیماری ارثی در ارکان وجودی همهمان بود؛ حالا در کسانی کمتر بود در افرادی بیشتر. مخلوطی از بیرحمی و هرزگی توی رگوپی ما جریان داشت. این مرض نامرئی ما را با هم اخت و بیگانگان را از ما بری میکرد. تا موقعی که توی خانواده پدری بودم متوجه غیرعادیبودن این حالت نبودم، فکر میکردم همه مردم اینطوریاند، اما وقتی از بین آنها درآمدم متوجه تفاوتهای عجیبی بین خودمان – همان سی، چهل نفر قوم و قبیلهمان- با بقیه مردم شدم. برای ما آدمکشتن و لودادن و سرقت و انواع هرزگیهای عرفی – البته مخفیانهاش – از بدیهیات بود، همدیگر را با تمام این اوصاف قبول داشتیم یا میشود گفت تحمل میکردیم و ته قضیه میدانستیم چیزی که عوض دارد گله ندارد. عمو بهطور شهودی یا از سر تجربههای خودش میدانست که گاهوبیگاه بازیهای نوبالغان مهارناشدنی است، اما خودش را قانع میکرد که این شیطنت پسدادن تقاص دزدیهای پنهان و آشکاری است که از مال یتیم آن یاغی کرده است…».
شرق