یادداشتی بر رمان «کابوسهای درخت پرتقال»؛ نوشتۀ مائده مرتضوی؛ نشر چشمه
لنگرگاهی برای درخت پرتقال
فاطمه آزادی
از دیرباز و پیدایش اولین فرهنگ و تمدنهای بشری، علاوه بر زمان، مکان نیز برای انسان نقشی اساسی و به سزا داشته و دربرگیرندۀ احساسات متمایز و ناهمگونی چون شادی، غم، امنیت، نفرت و مهر و… بوده است. این تأثیر تا جایی است که بیشتر وقتها آدمی در تعریف خوابهایش میگوید «خواب دیدم جایی بودم. جایی که برایم آشنا بود. انگار قبلاً هم آنجا بودم.» در داستان هم مکان یکی از عناصر مهم و تأثیرگذار است که با عناصر دیگر بنا و پایۀ روایت را میسازند. این عنصر از داستانهای کهن گرفته مانند «داستانهای هزار و یک شب» تا داستانهای مدرن توانسته نقشی اساسی و مهم را در همراهی با سایر عناصر ایفا کند و مانند یک شخصیت در داستان حضوری چشمگیر داشته باشد.
در داستانها و روایتهای شفاهی شرقی قصهگویان با آب و تاب به مکان میپرداختند و قصههای عاشقانۀ دلدادهها و عشاق را در قصرهای پر از نور و سایه جلوی چشمان شنوندگان پدیدار میکردند. در داستانهای مدرن نیز نویسندگان با فرم و زبانی نو مکان را برای خوانندۀ خود به تصویر کشیدهاند. مانند رمان «فانوس دریایی» اثر «ویرجینیا وولف» که خانۀ خانم رمزی در رسیدن شخصیتها به شناخت در سه بازۀ زمانی روایت، نقشی کلیدی ایفا میکند.
از این رو میتوان گفت مکان عنصری است که هم حوادث داستان در آن اتفاق میافتد و هم شخصیتها در قالب آن به حرکت درمیآیند و همچون قابی سایر عناصر مانند شخصیتها، زمان، زبان، دیالوگ و بقیه را در برمیگیرد. اگرچه ممکن است مکانی که در داستان توسط یک نویسنده خلق میشود با نگاهی به مکانهای دنیای واقعیت در ذهنش آفریده شده باشد، ولی یک مکان تازه و نو است. چرا که نویسنده با تخیل خود آن را پردازش کرده و صیقل داده است. در واقع مکان ظرفی است که نویسنده رویدادها را در آن قرار میدهد و از نگاه راوی ارتباط بین سایر اجزای داستان را در جهان خیالی برساخته نویسنده برقرار میسازد. در رمان «کابوسهای درخت پرتقال» نوشتۀ «مائده مرتضوی» نویسنده توجه خاصی به عنصر مکان داشته و مسیر روایت و حرکت شخصیت اصلی را بر آن نهاده است.
شخصیت اصلی داستان دختری به نام هدیه است. راوی در آستانه چهلسالگی و مرگ زنی که او را بزرگ کرده و فکر میکرده مادرش است پی به وجود خانهای میبرد. این خانه در محلۀ تجریش تهران واقع شده و خانۀ پدری هدیه است. در چنین وضعیتی هدیه با اشراف به مالکیت خانه و دلکندن از خانهای که در آن بزرگ شده، فقط با یک چمدان وارد خانۀ پدری میشود. گذشته هدیه و دوران کودکیاش با پیچیدگیهایی روبهروست که نویسنده با واردکردن راوی به این خانه خواننده را با این رازها مواجه میکند. اما هدیه از این خانۀ قدیمی چه میخواهد که هفت روز را در آن سپری میکند؟ پاسخ این پرسش را میتوان در مکان داستان یعنی خانه جستوجو کرد.
ارتباط و اثرگذاری این خانه را با شخصیتها میشود در چند بازه زمانی برشمرد. زمان نخست سالهای قبل از انقلاب است. نویسنده در این زمان، به روایت ماجرای ازدواج سرهنگی پیر و بیمار با دختر زیبا و جوانی به اسم فریماه میپردازد. سرهنگ و فریماه پدر و مادر واقعی هدیه هستند. فریماه که حالا همسر جناب سرهنگ شده به همراه مادر و برادرش «همایون» در خانه زندگی میکنند. خدمتکاری به نام «ثریا» هم با آنهاست. کمکم پای مرد جوان نقاشی به اسم «افشین» که دوست همایون است به خانه باز میشود. غیر از افشین زوج جوانی هم به ساکنان خانه اضافه میشوند؛ یعنی باغبان و زنش «زرافشان». زن طی سه بارداری سه نوزادش را از دست داده و از پشت پنجرۀ اتاقش فریماه باردار را با چشمانی حسرتبار نگاه میکند. فریماه جوان باید روزهای پرشر و شور جوانیش را در کنار مردی پیر و بیمار بگذراند که علاقهای به او ندارد. یخِ روابط این زوج با تولد نوزادشان هم نمیشکند.
دومین دوره در ماههای نزدیک به انقلاب میگذرد که شدت بیماری پدرهدیه و اصرار مادر فریماه عاملی میشود برای همراهی فریماه با شوهرش در سفر کوتاه به آمریکا. آنها هدیه را به دست زرافشان و داییهمایون میسپارند. در زمان غیبت پدر و مادر هدیه حادثه انقلاب به وقوع میپیوندد. باغبان و زنش زرافشان در همین موقعیت پیشآمده خانه را مصادره میکنند. سرهنگ در خارج از کشور مرده و جای فریماه نامعلوم است. داییهمایون هم برای بردن هدیه آمده است. اما در همین زمان حادثهای در خانۀ پدری راوی رخ میدهد که هدیه خردسال شاهد آن است و کابوسهای او حاکی از اثرگذاری این اتفاق است. این پیشامد خشونتآمیز در خانۀ پدری و جلو چشمان هدیه کابوسی میشود که تا سالها دست از سر او برنمیدارد. حوض، کارد، خون و درخت پرتقال اجزای همیشگی این افکارپریشان راوی هستند. درختی که روزی به نیت تولد بچهای در باغچه کاشته شده، همراه خون و کارد نماد اصلی کابوسهای او میشود. بعد از این رویداد باغبان و زنش از خانۀ تجریش به خانهای در کرج میروند. اما دوری هدیه از خانۀ پدریاش نمیتواند مرهمی بر خاطرات آشفتۀ او باشد.
همین دغدغه و پرسشهای بی پاسخ در ذهن هدیه است که او را بعد از سالها بر آن میدارد تا وارد خانۀ پدری شود. در واقع او برای رهایی از کابوسها و کشف گذشتۀ خود پا به خانه میگذارد. رمان هفت فصل دارد که غیر از فصل آخر ابتدای هر فصل با تکهای از کابوس راوی شروع میشود. موتیفهای تکرارشونده در کابوسها یعنی خانه، درخت پرتقال، حوض، کارد و خون نشانههایی هستند که نویسنده با اتکا به آنها مخاطب را به تأمل وا میدارد که ارتباط آنها با شخصیت هدیه چیست؟ در واقع بازنمایی دنیای درونی شخصیت بر محور کابوسهای او میچرخد تا از طریق مکان رمزگشایی شود.
زمان بعدی مربوط به بازگشت هدیه به خانه میشود. همچنان که ورود هدیه به خانه و برخوردش با سایر شخصیتهای اصلی یعنی «ثریا» و «افشین» حال داستانی رمان را میسازد، کابوسها و گذشته کودکی او و پدر و مادر واقعیاش راوی را به سوی کشف حوادث گذشته سوق میدهد. طی هفت روزی که هدیه به خانه پدرش آمده در خوابهایش مقاطعی از زندگی پدر و مادرش را به یاد میآورد. او در انتها با اشراف به گذشته خویش و آنچه بر پدر و مادرش و سایر شخصیتها گذشته، تصمیمی را که از ابتدا قصد آن را در ذهنش پرورانده به انجام میرساند. نویسنده در این رمان با تکیه بر مکان از یکی دیگر از عناصر داستان یعنی زبان استفاده متفاوتی کرده است. آنچه مائده مرتضوی مکان داستان خود را برآن ساخته در همراهی با زبانی نو همراه میشود. نویسنده با واردکردن واژگان تکنولوژی روز و قاببندیهای سینمایی در روایت، دست به تصویرسازیهای تازهای زده است. این رویکرد را میتوان در اشراف نویسنده به فیلمنامهنویسی و ترجمهآثار ادبی دانست. این دو وجه به شکل تلفیقی در زبان رمان اثر گذاشته است. مانند «روی پیشخان هم سماوری طلاییرنگی بود با یک قوری چینیِگلدار و از بخاراتش اینطور برمیآمد که چای هل و دارچینِدبشی در حال دانلود شدن است.» (صفحه ۷۹) یا «اولین عکس از این خانه و حیاطش توی چشمهایم قاب شد: عکسی با افکت سپیا.» (صفحه ۱۸) به نظر میرسد نویسنده با این ترفند هم نشانههایی از شخصیت اصلی مانند جزئینگربودن هدیه را در معرض دید مخاطب میگذارد. همچنین خوانندۀ آشنا با این واژگان نو و امروزی در کنار کهنگی خانه میتواند پرداخت دو زمان گذشته و حال و تمایز آن را حس کند. بدین شکل نویسنده توانسته از زبان که یکی از مهمترین مؤلفهها در ساختن مکان داستان و پیشبردن آن است بهره جوید. چرا که زبان در داستان، مجموعهای از روابط نگرشها و دیدگاههای به هم پیوسته و منسجم است که با مکان داستان ارتباط تنگاتنگی برقرار میکند.
میتوان گفت در این رمان انگیزۀ محرک برای حرکت راوی یا شخصیت اصلی مکان یا خانهای در دوران کودکی او است. لنگرگاهی که میتوانسته منشأ و مرکز آرامش و مهر بین ساکنانش باشد به محوری بدل گشته برای خصومت، دشمنی، تملک خانه و در نهایت تصاحب یک کودک. بدین ترتیب اوج و گرهگشایی هم در پایان رخ میدهد که در راستای تحول شخصیت اصلی است. در پایان هدیه به نگرشی بالاتر از مالکیت یک خانه پدری میرسد. هدیه شخصیتی است که توانسته از گذشته عبور کند و آن را از سر برهاند. برای او خانۀ پدری و خانهای که در آن بزرگ شده هیچکدام نتوانسته ساحل مهر و همدلی ساکنانش باشد. هدیه بعد از هفت روز تصمیم به ترک آنجا میگیرد. بنابراین نگاه تازه و نو راوی به مکان و خانه، تملک و اختیار تمام و کمال آن نیست. او بدون دلبستگی میتواند دل بکند و راهی سفر شود. به یک عکس از خانه اکتفا میکند. عکسی که درخت پرتقالش بیش از هر چیز دیگری برایش اهمیت دارد. «شاید هم یک روز عکسم با درخت، تنها عکسی را که از خودم و این خانه دارم، قاب کنم و بزنم به دیوار خانهی جدیدم.» (صفحهی ۱۵۱)
شاید همان جملۀ آلبر کامو از کتاب «سقوط» او که ابتدای رمان آمده، نمودی از شخصیت تحول یافتۀ هدیه باشد: «شرط خوشبختی این است که آدم زیاد به دیگران اهمیت ندهد… شادکام و محکوم یا تبرئه و ناکام.»