متیو سالسس در کره جنوبی به دنیا آمد و در دو سالگی زن و مردی آمریکایی او را به فرزندی پذیرفتند. در استورز، کانتیکت بزرگ شد و در دانشگاه کارولینای شمالی در رشتهی زبان انگلیسی و نویسندگی خلاق به تحصیل پرداخت. پس از فارغالتحصیلی، ابتدا در پراگ و سپس در کره جنوبی به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. مدرک دکتری خود را در رشته ادبیات و نویسندگی خلاق از دانشگاه هوستون گرفت و مدرک کارشناسی ارشد هنرهای زیبا در رشته داستاننویسی را از کالج امرسون دریافت کرد.سالسس در حال حاضر استادیار دانشگاه کلمبیا است.
یک – سال ۱۹۵۶، جان وین درفیلم « فاتح » نقش چنگیزخان را بازی کرد. فیلمی به کارگردانی هاوارد هیوز که درمقیاس حماسی دربیابانهای ایالت یوتا فیلمبرداری کردند. سوزان هیوارد، شاهزاده خانمی تاتار بود که او را دزدیدند و به استپهای مغولستان بردند. آخرین خط چنین است: « از شکم آنها نژادی از فاتحان بیرون جستند.»
دو – تا سه سال قبل یوتا مرکز آزمایشهای هستهای موفقیتآمیز بود. از۲۲۰عنصر هالیوودی درگیربا فیلم فاتح، ۹۱نفر سرطان گرفتند. سوزان هیوارد درسال ۱۹۷۵، دراثرعوارض ناشی از آن مرد، جان وین چهار سال بعد از او رفت. در شرایط عادی، از میان ۲۲۰نفر، شاید سی نفر سرطان میگرفتند.
سه – بری با علم به موضوع فیلم را تماشا کرد. دوست داشت بعد از تدریس، به خانه بیاید و فیلم تماشا کند. جلو تلویزیون مینشست و شام میخورد. از وقتی دوست دخترش درماه مه ترکش کرده بود، کارش شده بود همین. حالا دسامبربود وباد هو میکشید. بری انگار میخواست جلو هدررفتن گرما را بگیرد، دست میکرد توی جیب پیژامهاش.
چهار – بری فیلمهایی را بیشتر از همه دوست داشت که سفیدپوستها نقش اول فرماندهان آسیا را بازی میکردند. بعد از قهر دوست دخترش، نبودش را ملموستر حس میکرد. بری ازتماشای فیلم فاتح لذت می برد، می دانست کی خوشش میآید و کی لذت نمیبرد.
پنج – بری به کلاس پنجمش فکر کرد که چنگیزخان درمقایسه، موجود هراسانگیزی نیست. چنگیزخان میکشت، اما مردمش راهم متحد کرده بود. اسم واقعی چنگیزخان تموچین بود. در مقام خان مغولها، اساس را بر شایستهسالاری گذاشته بود، نژادپرستی و تعصب مذهبی را ممنوع و حقوق زنان را احیا کرده بود.
شش – جان وین درفیلم فاتح، میگفت:« در زندگی لحظههایی هست که باید تعقل کرد و لحظههایی هم من به خونم گوش میدهم، خونم میگوید این زن تاتار را بگیر!…»
هفت – بری در کنار گذاشتن اعتقادات خداناباورانهاش گرفتاری داشت. دوست دخترش فهرستی تهیه کرده بود که در آشنائی بعدیاش به کار ببندد. کنار گذاشتن بیاعتقادیش بعد از یک دایره مشکی توپر آمده بود. دوست دخترش نوشته بود:« به خودت شک نکن.» خیلی جدی نباش هم بعد از یک دایرهی توپر دیگر بود.
هشت – بری موقع تماشای فیلم مانده بود که کدام صحنه باعث شده تشعشعات به کدام بازیگر اثر کند. فیلم جدی جدی دربارهی مرگ و زندگی بود.
نه – در بازخوانی نامهی دوست دخترش، متوجه شد که دربارهی نژاد حرفی چیزی نگفته بود. درعجیبترین دیالوگ که کمتربه فکر کسی میرسید نوشته بود:« هیچوقت نجنگیدیم.»
ده – بعد از آنکه چنگیزخان سلسلهی جین را شکست داد، به چو تسای شاهزاده ختن گفت، گفت انتقام اجداد شاهزاده را گرفتیم. پدرچو تسای تحت فرمان دربار جین کارکرده بود که ختن را برانداخته بود. شاهزاده جواب داد که پدرش به اجداد او خوب خدمت کرده و به پدرش به چشم دشمن نگاه نکرده، به همین علت انتقام جواب نمیدهد. چنگیزخان او را به حکومت بخش عظیمی از مغولستان گمارد.
یازده – بری با همدلی به چهرهی بازیگر نزار نگاه کرد.
دوازده – چنگیزخان یک بار به راهب تائوئیستها نامه نوشت:« من که در طبیعت شمال زندگی میکنم، احساسات بی حد و حصر ندارم. »
سیزده – جان وین گفت: « تو را دزدیدم. نگهت میدارم، آفتاب غروب نکرده، داوطلبانه میآیی بغلم… »
Matthew Salesses
How to Be a Conqueror