می دانی توی این سطرهایی که حالا تو جا خوش کرده ای، روزی فقط جای من بود؟
تو آمدی
تو رفتی
و من در فاصله ی آمدن و رفتن تو در میان این خطوط آویزان شدم
مهم نیست
در تاریخ من و تو حرفهای نگفته فراوان است
خدا می داند،
از برگ هایی که هرسال بر شاخههای نوروز می جوشند
تا بشقابهای گلمرغیِ این سرزمین
از اشکهای بیدریغ هر لیلی
تا قهوهی تلخی که امروز روی این میز میان من و تو یخ کرده است،
دویدهایم
گواه ما ریگهای بدون شرح این بیابانند.
راست میگویی!
بوی« نا» گرفته ایم
چقدر قدمت ما طول کشیده است!
(و جان کندنِ ما برای درک این واژهی سه حرفی:
ع ش ق)
بگذریم:
عکسهای آن روز فرودگاه را که ایمیل کرده بودی
سیاه و سفید بود
(شال آبی فایده ای نداشت
آن روز،آسمان به صورت من نمی آمد)
حالا،
بیخیالی چشمان تو کم بود
فاصله هم به آن اضافه شد،
در قایقی،تنها نشسته ام/از ساحل تو دور می شوم/و برای خودم دست تکان میدهم
چه میشود کرد؟
پلها کارشان به درازا کشیده است.
راستی آشنا !
کنار آن رود مشهور یا هر جای دیگری که قدم می زنی،
سال نو مبارک!