نیمهخواب و نیمهبیدار خودم را پشت میز تحریرم میکشانم و میکوشم صحنههای در حال تبخیر خوابم را ثبت کنم، مسابقهای نابرابر میانِ حافظه و فراموشی.
رضا نجفی
آپارتمان رضا نجفی در گینهایمِ فرانکفورت و کاناپهی اسرارآمیزش نقطهی تلاقی خواب و بیداری، خودآگاه و ناخودآگاه در زندگی نویسنده است.
فروید بر آن بود که خواب از این رو مهم است که امیال سرکوب شدهای که خودآگاه از آنها باخبر نیست، عموماً به اشکال نمادینی در خواب ظاهر میشوند. یونگ خواب را افشاگر ذهن ناخودآگاه میداند. در کنار این تعریفها، «خوابِ آگاهانه» یا «خواب شفّاف» نیز وجود دارد و آن حالتی از خواب و رؤیا است که رویابین در آن خود-آگاه است و میداند که خواب است و میداند که خواب میبیند و به این ترتیب قادر است خواب خود را تا اندازهای کنترل کند. سوررئالیستها باور داشتند که خواب بخشی از ساعاتِ کارِ نویسنده است. رویاهای رضا نجفی را نیز باید از جمله این گروه از رویاها دانست.
بسیاری از خوابها ماهیتی احساسی، عشقی یا جنسی دارند. بسیاری دیگر با درونمایه ترس، شادی، نگرانی، سردرگمی و خشم به سراغ راوی میآیند و او خود یکی از بازیگران رویاهایش است. به هر روی خواب چالشی است همیشگی و نمادین میان واقعیتِ موجود و ذهنِ ناخودآگاه.
در عهد عتیق، خواب و رویا کانال ارتباط با ماورای طبیعت به شمار میآمد که از طریق آن وحیهای پیامبرانه به انسانها منتقل میشد. تمامی رؤیاهای عهد عتیق بدون استثناء به وقایع آینده اشاره داشته، یا «هشداری» نسبت به وقوع حادثهای میدادند. از اینگونه خوابها در شاهنامه فردوسی و داستانهای اساطیری فراوان یافت میشود.
نمیتوان انکار کرد که امکان آن هست که ضمیر ناخودآگاه در خواب، تخیل، واقعیت، داستان و اساطیر را به خدمت بگیرد و احتیاجی نباشد تا نویسنده در روی کاغذ آوردنِ خواب خود در بیداری، آنها را به یاری فراخواند. به همین دلیل خواننده نمیتواند با قاطعیت دریابد که در خوابگردیهای این «یادداشتهای شبانه» چه چیز در خواب و کدام در بیداری بوده است.
در نوشتارهای این کتاب که هفتاد شب را در درازایِ سالها در بر میگیرد، میتوان ژانرهای ادبیِ متفاوتی را تشخیص داد. خوابگردیها و جستارهای رضا نجفی را باید در زمرهی داستانهای مدرن و پسامدرن به شمار آورد. عناصرِ داستانی فراوانی مانند رئالیسم جادویی، رویدادهای سوررئالیستی، نمادهای رومانتیک و گوتیک، خاطرهها، گزارشگونهها و از این دست، در «یادداشتهای شبانه»ی او نقش قابل توجهی ایفا میکنند. در کنار اینها میتوان پاساژهایی با طنزی تلخ را نیز در جایجایِ داستانهای نویسنده مشاهده کرد. در اینجا لازم است اشارهای هم به حضور نویسنده در داستانهایش داشته باشیم که تا اندازهای از نقش و بیطرفی راویِ داستانها میکاهد. خواننده حضور نویسنده را در بسیاری از خوابگردیهایش میبیند که گاه حضور بولگاکف را در داستانهایش به یاد میآورد. از این دیدگاه میتوان به ادبیات مدرن و پسامدرن علاقه داشت یا نداشت و آن را پسندید یا نپسندید؛ اما انکار نمیتوان کرد که ادبیات مدرن و پسامدرن راهگشای شیوهی نگارش جدیدی هستند که پنجرهی پهناوری را در جهان ادبیات امروزِ ما گشودهاند.
پیش از آنکه به برخی از داستانها بپردازیم، لازم است اشارهای به سبکهایِ نوشتاریِ به کار رفته در این کتاب داشته باشیم:
– داستانهای واقعگرا یا رئالیستی، اگرچه شامل رویدادهایی واقعی نیستند، میتوانند در واقعیت رخ دهند یا به واقعیت بدل شوند.
– داستانهای غیر واقعگرایانه یا غیرِ رئالیستی، رویدادهایی را در داستان به وجود میآورند که فراطبیعی هستند یا روایتی دیگر از تاریخ را به دست میدهند که با اسناد و شواهد تاریخیِ موجود همخوانی ندارند و یا در زندگی واقعی امکانپذیر نیستند.
– ادبیات غیر داستانی که در ایران امروزه برخی آن را جستار نیز مینامند، به بازنمایی رویدادهایی میپردازد که در واقع رخ دادهاند. این بازنماییها میتوانند صحیح باشند یا نباشند و روایتی درست یا نادرست از یک رویداد به دست دهند؛ اما عموماً چنین پنداشته میشود که نویسندهِی یک جستار،هنگام خلق اثر، به اعتقادات خود و یا به نقل و گزارشِ باورهای دیگران صادق بوده است.
– در این میان میباید از ادبیات نیمهداستانی هم یاد کرد و آن داستانی است که با مقدار فراوانی مطالب غیرداستانی آمیخته است. برای نمونه، داستانهایی که در توضیح آن آمده است «بر اساس داستانی واقعی» یا «برگرفته از زندگیِ این یا آن» از این جملهاند.
در بسیاری از نوشتارهای کتابِ رویاها و جستارها راویِ اولشخص از رویاها یا تجربههایش روایت میکند. راوی، ما را به جهان رویاها، کابوسها و دغدغههای درونی خویش میبرد. نویسنده گاه دوربین فیلمبرداری را به دست میگیرد و خواننده را با جزئیات دقیق و تصویرهای روشن و گاه تکان دهنده به درون صحنه و گاه در زمان به جلو یا عقب میبَرَد و چنین است که خواننده حضور خود را، جدا از زمان و مکان، در صحنه احساس میکند. مرزهای خواب و بیداری در برخی از داستانها چنان در هم آمیختهاند که جدا کردن آنها برای خواننده بهآسانی، شدنی نیست. شِگِرد نوشتاری رضا نجفی را در به هم آمیختنِ خواب و بیداری، واقعیت و مجاز و نیز به وجود آوردنِ ایهام میتوان در خوابگردیهای او به خوبی مشاهده کرد. شک نیست که گاه رویای یک عشق میتواند زیباتر از خود عشق باشد، چرا که به جولان نیازهای درونی انسان میدان میدهد و واقعیت را پنهان یا گاه حتا سرکوب میکند، اما در لحظهی گذار از خواب به بیداری است که راوی «سلیمانی» میشود که جز باد در دست ندارد. نویسنده قادر است فانتزیهای دور از ذهن را نیز با دقتی موشکافانه در داستانهایش بپروراند.
رویاها پرسش میآفرینند و نجفی در جستجوی پاسخها در خوابگردیهای خود، به رُمِ باستان، یونان، چین، ایران و نیز «سرزمینهایی خیالی و شهرهایی که وجود ندارند» سفر میکند. بسیاری از نمادهای اساطیری مانند ادیسه، ژازون، آرگوناتها، پلیاس، ادیپوس، یا ژوکاست را ملاقات میکند. مکانهای «اسطورهای از جنس هزارویکشب» را درمینوردد و «در هزارتوهایی شگرف» پرسه میزند، بودا، انجیل و تلمود را نیز به یاری فرامیخواند تا به «نیروانا» دست یابد. نویسنده در جستجوی پاسخی به پرسشهای بنیادینِ زندگی، مرگ و ماندگاری که ذهنش را همواره به چالش کشیده است، فراوان از نمادهای داستانیِ واقعی و غیر واقعی از قبیل شیطانِ داستان بولگاکف یا شخصیتهای تاریخی چون مونتنی، فروید، یونگ، نیچه، سارتر، داستایفسکی و دیگر اندیشمندان یا آثاری مانند بوف کورِ، برادرانِ کارامازوف و بسیاری دیگر بهره میبَرَد. نجفی با کمک این نمادها، خاطرات، افکار و ایدهآلهایش را در خواب و بیداری جستجو میکند.
نمادها و تمثیلها در تار و پود داستانهای رضا نجفی همچون قالیچهای نفیس با نقشهایی بدیع تنیده شدهاند. ارتباط این نمادها یا اسطورهها با داستانها همیشه بهراحتی برای خواننده آشکار نیست و او را به خواندن و تحقیق و تفحّص در تاریخ بشری، فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و یا تاریخ ادیان وامیدارد که خود از نقاط قوت و برجستهی یادداشتهای شبانه و سبک نگارش او است. نجفی به خوبی از دانش ادبی، تاریخی و اساطیری خود در پروراندن شخصیتهای داستانی استفاده میکند. در بسیاری از موارد به شکلی غیر مستقیم خواننده را تشویق میکند، تا از حوزهی داستانی پای را فراتر بگذارد و صفحههای اینترنت یا کتابها را در پی این اسطورهها زیر و رو کند تا برای نمونه رد پای تاریخنگار بزرگ چین، سوماچین، یا نخستین جستارنویس تاریخ، یعنی میشل دو مونتنی، را بیابد.
نگاهی کوتاه به برخی از جستارها و رویاهای رضا نجفی تا حدودی کتاب را به خواننده معرفی میکند.
نوشتارِ شب دوم، «دستنوشته هرگز نمیسوزد!» جستاری است قابل تأمل در رابطه با مرگ و ماندگاری. نجفی مینویسد: «مونتنی بر حاشیهی کتابی تاریخ مرگ کودکانش را نوشته بود. اما مگر مرسوم نبود که مردمان آن روزگار تاریخ زاده شدن فرزندانشان را بر حاشیهی کتاب مقدس مینوشتند، پس چرا مونتنی تاریخ مرگ کودکانش را حاشیهنویسی کرده است؟ گمان من این است که مونتنی میدانسته آنانی که مردهاند بیشتر در معرض فراموشی هستند. او با نوشتن نام کودکان مردهاش کوشیده بود آنان را از خطر فراموشی در تاریخ مصون دارد.»
نجفی در شب پنجم، «خانههای تودرتو»، از رویاها و کابوسهایش مینویسد. از ترسها، نگرانیها و شرمهایش در دوران جوانی. از احساس پرواز و آزادی. از خطر سقوط. از «پرسهزدن در فضاهایی ناموجود و هزارویکشبی، شهرهایی تخیلی، محلات و کوچه و خیابانهایی شگفت و مرموز».
خوابگونهی «ژازون بدون آرگوناتهایش» جالب و جذاب آغازمیشود.رضا نجفی خواننده را با تمهیدی استادانه، تشنهی حوادث جالبی میکند که اگر چه «بسیار بسیار واقعی» مینمایند، اما در خواب اتفاق افتادهاند. اینجا است که خواب و بیداری در هم میآمیزند.
معمای آنچه رضا نجفی در خواب دیده، و در بیداری نوشته است، در یادداشت شبانهاش حل نمیشود زیرا «عالم خواب، بیرحمتر از جهانِ داستان است.» و واقعیّت بیرحمتر از خواب. این خوابگونه، روایت گوشههایی از زندگی، تجربه، دیدهها وشنیدههای نویسنده است که در ناخودآگاهش کُلاژی زیبا، اما تودرتو آفریده است. تقابل تخیّل و واقعیّت، خواب و بیداری، اسطوره و تاریخ، زندگی و مرگ، ظلم و آزادی، قدرت و درماندگی…، از مشخصات بارز این داستان است.
در هفتادمین شب، «هفت گامِ معلقِ مردِ خوابگرد»، خواب میبیند که خواب میبیند که خواب میبیند. خواب در خواب. نجفی باور دارد که «خواب مغازلهی ما با ناخودآگاهی است.» و اینکه او خواب میبیند تا رویاها را «به واقعیت بدل» کند. او قلم در دست بر لبهی تخت مینشیند و در پی خوابهای گمشدهاش میگردد و از خود میپرسد: «خوابهای گمشده کجا میروند؟… به جایی در مغاکِ تاریکِ ناخودآگاهی؟» آیا همهی ما به دنبالِ رویاهایِ گمشدهمان نیستیم؟ رضا نجفی به این پرسشها چنین پاسخ میدهد: «این رویاها نمیمیرند، بلکه تنها از یاد میروند اما در ژرفای وجودت زندگی میکنند و احساسات توضیح ناپذیر تو را شکل میدهند.»
جستارهای رضا نجفی گوشههایی از زندگی، خاطرات، افکار و برداشتهای نویسنده را به تصویر میکشد. از نشستن در نوزدهسالگی در پارک لاله و هجوم افکار اگزیستانسیالیستیاش، از پل ارتباطی میان تیرکهای چوبیِ خانهی کاهگلی پدربزرگ و نوارهای ال-ای-دیِ پوشیده از پنبه در سقف اتاقِ پسرش، از خطّ ناخوانایش که برای او گونهای از اعتراض است و از دید او رقصی است که قواعدش را چه در تاریکی و چه در روشنایی تنها خودش میداند و از عشقش به برخی حروف یا واژهها و نفرتش از برخی دیگر.
مرگ و جاودانگی از مرکزیترین درونمایههای داستانهای رضا نجفی است که گاه با درآمیختن آن با فلسفهی بودایی و تولد یا زندگی دوباره پس از مرگ در هم میآمیزد. او در داستانهایش از عنصر «ایهام» به خوبی استفاده میکند و همین ایهام، تخیل خواننده را برای ادامهی داستانها پس از پایانِ بازِ آنها تقویت میکند.
نثر داستانها، ساده، روان و خالی از سکته است. برخی اشتباههای تایپی میتوانند در چاپهای بعدی بازبینی و تصحیح شوند.
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیلِ دمادم که در این منزلِ خواب است
حاف