رمان حکایت زنیست به نام نقشینه که نویسنده زندگیش را از نوجوانی تا میانسالی، با زاویه دید اول شخص روایت میکند. روایت رمان خطی است. با زبانی ساده و روان و نشانهای از تسلط نویسنده بر زبان داستان است.
در رمان شیوا شکوری ما با اثری رئالیستی مواجه هستیم که این را در فضاسازی، تصویرسازی و شخصیتپردازی و حتی دیالوگهایی که در طول رمان رد و بدل میشود را میتوانیم، ببینیم.
نویسنده در رمان به مشکلات عمدهای از زنان ایرانی از جمله نقشینه میپردازد انگار که نقشینه نمادی از قشر وسیعی از یک جامعه و از طبقهی متوسط به پایین باشد. جامعهای که چنان سازماندهی میشود که همچنان گسترهی مرد سالاری سایه افکند و زنان زیر فشار تابوها و ارزشها مدام در حال تغییر هویت و بیرون آمدن از زیر سلطهی آنها قرار گیرند. چنین به نظر میرسد که شکوری قصد دارد به بزرگترین نکتهای در نوع انسان اشاره کند و آن کلمهای است به نام« ناآگاهی» و در رمان به خوبی میبینیم که تا «آگاهی» در زنی شکل نگیرد حتی اگر از لحاظ اقتصادی و مادی در جایگاه بالایی قرار گیرد باز در برآورد نیازهای اولیهی خود در جا خواهد زد که به نمونههایی از جمله مثل مادر انوش و مادر سهراب در رمان میتوان اشاره کرد.
در واقع ما در رمان با دو طیف از زنان مواجهایم.
۱_زنانی از جمله نقشینه، ثریا و مادر نقشینه
که بدنبال آگاهی و هویت خود هستند و در این راه با توجه به مشکلات سعی میکنند بر آنها پیروز شده و جهان خاص خود را بسازند و بدست آورند.
۲_زنانی از جمله مادر انوش و مادر سهراب که با توجه به وجود اکثر امکانات، برای تغییر و بالا بردن سطح آگاهی خود تلاشی نمیکنند.
زنان طیف اول در طول رمان خود را از انفعال نجات میدهند و با درهم شکستن تفکر سنتی خود را به شکل زنان مستقل و استقلال یافته در میآورند. زنانی که آگاهی دارند و دغدغهمند هستند.
زنان طیف دوم از جمله زنانی هستند که به قولی شانس و بخت با آنان یار بوده، منتها مشکل اساسی که دارند عدم آگاهی و بصیرت لازمه است. و همین عدم آگاهی باعث خود محوری و گاه حالات نارسیستی در اینگونه زنان میشود که تنها تواناییاشان در قانونگذاری خانواده معنا مییابد. زنانی که هیچگونه تحلیلی در مورد جامعه و آگاهی از آنچه در اطرافشان میگذرد از خود ندارند.
نویسنده از عهدهی توصیف و روایت زنان رمان با توجه به تفاوتهای فردی و فکری به خوبی بر آمدهاست. از جمله شخصیتپردازی کارکترهای زن منحصر به فرد هستند که مثال بارز آنرا در شخصیتپردازی نقشینه و ثریا میبینیم که انگار در اوایل رمان شخصیتهایشان به شکل پارادوکسیکال پیش میروند که بعدها در آخر رمان شباهتهایی به هم پیدا میکنند. یعنی اینکه نویسنده به تفاوتهای فردی شخصیتها با توجه به کنش و رفتارهایشان به خوبی پرداختهاست.
نقشینه در زندگی خود دو نوع زندگی زناشویی متفاوتی را از منظر فرهنگی، اجتماعی و حتی فاصله طبقاتی تجربه میکند.
۱_زندگی مشترک خود با انوش
مردی که به علت کمبود مالی نمیتوانست مستقل شود.
۲_ زندگی مشترک با سهراب
مردی که از لحاظ مالی هیچ مشکل چندانی نداشت
وجهی که در این راستا مورد توجه خواننده قرار میگیرد، وابستگی شدید هر دو شخصیت (انوش و سهراب) به مادرشان است که شکوری به ابعاد مختلف دو نوع زندگی پرداخته است.
فکر میکنم در پایان مطلب کمی به «ناآگاهی» که مورد مهمی است بپردازم. از بابت اینکه در این اثر به طور واضح مشاهده میکنیم که ناآگاهی باعث میشود که فرد نتواند تحلیل درستی از اطرافیان و زندگی خود داشته باشد. از جمله نتواند بداند هدف از تشکیل خانواده برای چیست و حتی آنرا برای خود تعریف کند و سالها با شک و اما و اگرها و یا پناه بردن به راهکارهای خرافی عمرش را سپری کند و در ادامه فردی که عدم آگاهی دارد چگونه به آسانی مبتلا به روزمرگی میشود و دغدغههایش در سطح و صرف برطرف کردن انگیزههای اولیه فیزیولوژی صرف میشود.
نویسنده ایدهی خوب دیگری را که در رمان گنجانده، فصلی است که به ارتباط و نشان از پرترههای نقاشی است که در نامه نگاریهای نقشینه و ثریا به هم رد و بدل میشود. نقاشیهایی که خواننده با دیدنشان خود نیز به یکی از تحلیل گران اثر هنری میپیوندند.
به نظر من چون اثر نقاشی خود باعث ایجاد تحلیل در ذهن خواننده میکند؛ تحلیلی را که نویسنده یک به یک به آنها میپردازد، میتوانست به عنوان توضیح آخر همان بخش با ذکر شماره برآورد تا خواننده بعد از تحلیل خود از توضیحات نویسنده نیز مطلع شود و بررسی اثر به چالشی ما بین (نویسنده، متن و خواننده) تبدیل شود.
نقشینه رمانی است که برای درک دنیای زنانه شخصیتهایش میتوان خواندش و برخی جاها ناامید شد، برخی جاها گریست و در برخی از صحنههایش به جسارت نقشینه افتخار کرد