دکتر احمد ابومحبوب :
در این داستان نویسنده از تکنیک جریان سیال ذهن استفاده کرده است.اما بحثی که من امروز می خواهم درباره این رمان مطرح کنم بر پایه نظریه « ژپ لینت ولت» درکتاب رساله ای درباب گونه شناسی روایت استواراست. بر اساس این نظریه سه وجه دنیای داستانی عبارتند از: راوی،کنشگر یا شخصیت داستانی و در نهایت مخاطب. البته تااینجا نظریه ژپ لینت ولت در ادامه نظریه یاکوبسن قرار می گیرد؛
چندی پیش جلسه ای در نقد و بررسی رمان حوالی خیابان سی تیر نوشته رکسانا حمیدی در موسسه خوانش برگزار شد.در این جلسه دکتر احمد ابومحبوب استاد دانشگاه،پژوهشگر و منتقد ادبی و دکتر محمد ضیمران نویسنده و استاد حوزه معرفت شناسی و فلسفه هنر از زوایای مختلف این رمان را بررسی کردند.رمان حوالی خیابان سی تیر که برای نخستین بار در دی ماه سال گذشته توسط نشر افراز منتشر شد، در نیمه اول سال جاری به چاپ دوم رسید. به این بهانه فشرده ای از مباحث طرح شده دو منتقد حاضر در جلسه در اینجا آمده است.
دکتر احمد ابومحبوب :
در این داستان نویسنده از تکنیک جریان سیال ذهن استفاده کرده است.اما بحثی که من امروز می خواهم درباره این رمان مطرح کنم بر پایه نظریه « ژپ لینت ولت» درکتاب رساله ای درباب گونه شناسی روایتاستواراست. بر اساس این نظریه سه وجه دنیای داستانی عبارتند از: راوی،کنش¬گر یا شخصیت داستانی و در نهایت مخاطب. البته تااینجا نظریه ژپ لینت ولت در ادامه نظریه یاکوبسن قرار می گیرد؛ چرا که هردوی این افراد در زمره ساختارگرایان هستند. اما این مثلث راوی،کنش گرومخاطب بحث چندان ساده ای نیست. در چارچوب این نظریه، نویسنده از راوی جدا می شود ولی خود نویسنده هم به دو صورت مطرح می گردد: نویسنده واقعی و نویسنده انتزاعی. نویسده واقعی همان نویسنده اصلی و بیرونی است که داستان را نوشته است ،حال آنکه نویسنده انتزاعی در خود داستان قرار دارد و به عبارتی نویسنده درونی است.ما درخود روایت داستانی نیز با یک راوی و یک نویسنده درونی سروکارداریم. درعین حال ما هنگام نوشتن یک داستان با یک مخاطب بیرونی و مخاطب درونی هم مواجه هستیم؛ به عنوان مثال اگر بخاطرداشته باشید درابتدای داستان بوف کور هدایت راوی می گوید که دارد برای سایه اش می نویسد که این مفهوم را دارد که مخاطب او سایه اش است. گاهی نیز در یک داستان مخاطب، خود راوی می شود چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیرمستقیم و در برخی مواقع هم مخاطب چیزی غیر از راوی است که آن نیز در خود داستان قرارمی گیرد، به عنوان مثال در رمان حوالی خیابان سی تیر صرف¬نظر از مخاطبان بیرونی که خود ما هستیم با یک مخاطب ذهنی یا انتزاعی نیز سروکار داریم که چیزی غیر از کاغذ نیست. درواقع در ساختمان این داستان، کاغذ در حکم مخاطب ذهنی و انتزاعی قرار می گیرد که البته در اینجا کاملا واقعی است و واقعیت پیدا می کند.مطابق گونه شناسی روایتی ژپلینت میان راوی و کنش¬گر تقابل وجود دارد و این تقابل میان آن دو باعث به وجود آمدن دو گونه روایت می شود : روایت در دنیای داستانی ناهمسان و روایت در دنیای داستانی همسان.هنگامی روایت در یک داستان، ناهمسان می شود که خود راوی به عنوان کنشگر(شخصیت داستانی)در دنیای داستان پدیدار نشود یعنی این راوی به عنوان شخصیت هیچ دخالتی نداشته باشد و به این ترتیب میان راوی و کنشگر به گونه ای ناهمسانی ایجاد شود.اما در روایت داستانی همسان میان راوی و کنشگر به صورت نسبی یک این همانی و همسانی به وجود می آید یعنی راوی داستان در دو نقش روایت¬گر و کنش¬گر ظاهر می شود.در حالی که درروایت داستانی به شیوه ناهمسان راوی تنها یک نقش را بر عهده می گیرد.درعین حال نباید فراموش کرد که در روایت داستانی ناهمسان ما به عنوان مخاطب از راوی، ارائه اطلاعات زیادی را انتظار داریم حال آنکه در گونه همسان ما چنین انتظاری را نداریم. بهرحال شیوه روایتی در داستان حوالی خیابان سی تیر به صورت همسان جلوه گر شده است یعنی ما در اینجا با چهار راوی-کنشگر مواجه هستیم که هر بخش کتاب توسط یکی از آنها روایت می شود.این راویان هرکدام دارای درونیات،نگاه،بینش،عواطف واحساسات ویژه خود هستند، یعنی هرکدام از این چهار شخصیت داستانی: میترا،کتایون،محسن و تهمینه؛ درعین حال که درمقام یکی از راویان داستان ظاهر می شوند، نگاه شخصی خودشان را هم دارند. مجموع تمامی این روایت ها را می شود با هم جمع کرد اما از برآیند آنها بازهم یک راوی دانای کل ایجاد نمی شود. پس تا اینجای کار متوجه می شویم که ما در این داستان با راویان و کنش گران متعدد و متکثری در دنیای داستانی همسان مواجه هستیم.درعین حال براساس آن تقابلی که میان راوی و کنش گر در چارچوب نظریه ژپلینت وجود دارد ما می توانیم به سه الگوی یا گونه روایتی اشاره کنیم: گونه روایتی متن گرا، گونه روایتی کنش گر و گونه روایتی بی طرف یا خنثی .گونه روایتی متن گرا به نوعی از روایت اطلاق می شود که در آن مرکز جهت گیریِ نگاه خواننده(مخاطب بیرونی) و تمرکز آن بر راوی استوار است یعنی در این گونه روایتی این راوی است که خواننده را هدایت می کند و خواننده پا به پای راوی به پیش می رود و در واقع همه چیز بر نگاه راوی متمرکز است. ما معمولا این گونه روایتی را به نام دانای کل می شناسیم .اما در گونه روایتی کنش گر،راوی،دیگر درمرکز جهت گیری نگاه خواننده قرار ندارد بلکه او در اینجا تنها یکی از کنش گران محسوب می شود. یعنی در این گونه روایتی، خواننده انگار دارد به دنبال یک شخصیت یا شخصیت های داستانی می رود و نگاه بر روی یک کنش گر یا کنش گران استوار است که ما در رمان حوالی خیابان سی تیر بیشتر با این گونه روایتی سروکار داریم. یعنی در هر بخش این رمان ملاحظه می کنیم که یکی از چهار شخصیت اصلی داستان در محور روایت قرار دارند و داستان از زبان یکی از آنها روایت می شود. پس در هر فصل نگاهی که وجود دارد نگاهی برآمده از نگاه خواننده نیست بلکه نگاهی است که هریک از راویان داستان نسبت به خودشان دارند. به عبارتی دیگر در گونه روایتی کنش گر،شخصیت-های داستانی در مقام راویان داستان به بیان حوادثی می¬پردازند که برای خودشان اتفاق افتاده است و در نتیجه در داستان¬هایی که با این شیوه روایت می¬شوند اطلاعات خوانندگان به چیزهایی که کنش¬گران و شخصیت های داستانی از زندگی خود و دغدغه های شخصی شان می¬گویند محدود می¬شود.اما در گونه روایتی بی¬طرف یا خنثی نه راوی و نه کنش¬گران هیچ کدام درمرکز نگاه خوانندگان قرار ندارند.در این رمانها، راوی مانند یک دوربین عمل می کند یعنی با رویکردی بیرونی به اشخاص و رویدادها نگاه می¬کند نه از درون.در اینجا راوی به هیچ وجه به درون کنش گران نمی¬رود وهیچ قضاوتی نمی¬کند. مانند بسیاری از آثاری که به شیوه رئالیستی افراطی نوشته شده¬اند و به گزارش بیرونی صرف اکتفا می¬کنند. مسلما در اینجا منظورم بسیاری از کارهای رئالیستی حرفه¬ای مانند کارهای بالزاک و اثری مانند مادام بوواری فلوبر نیست که علاوه بر رویدادهای بیرونی کم وبیش به درون شخصیت¬های اصلی داستان هم وارد می¬شوند.
بهرحال همچنانکه گفته شد شیوه روایتی رمان حوالی خیابان سی تیر بر اساس الگوی روایتی کنش¬گرنوشته شده است آن هم با استفاده از چهار راوی و کنش گرمختلف که در اینجا راویان و کنش گران به گونه ای در هم آمیخته شده¬اند و به همین دلیل توضیح دادیم که در این داستان با گونه روایتی همسان مواجه هستیم. یعنی هر بخش آن دارای راوی-کنشگر جداگانه ای است که هرکدام از خود وگذشته خویش سخن می¬گویند و بنابراین خوانندگان داستان رویدادهای بیرونی و درونی را از چشم یکی از این کنشگران می¬بینند. اما درعین حال باید این نکته را هم بگویم که در ساختار قسمت¬هایی از این رمان گونه روایتی متن گرای همسان با گونه روایتی کنش گر آمیخته شده است که به نظر من نویسنده با دقت و هوشمندی زیاد توانسته که با تکنیکی قوی این دو گونه روایتی را با هم درآمیزد. در این داستان شخصیت¬ها تک تک خودشان را نشان می¬دهند تا در نهایت به سرنوشتی برسند. حالا این سرنوشت می تواند وصال دو فرد باشد،ازدواج باشد،خوشبختی یا بدبختی باشد.البته ما خوشبختانه در انتهای این داستان با یک فضای امیدبخش مواجه هستیم چرا که رمان با فرارسیدن نوروز ونوید یک دوران بهتربه پایان می رسد. در صورتی که ابتدای داستان با یک گونه افسردگی،تیرگی، فرار و گریز از خانواده و اجتماع روبرو هستیم، به عنوان مثال میترا به عنوان نخستین راوی-کنش گر دراوایل داستان می¬گوید: با خود عهد کرده بودم که دیگر رازهایم را با کسی درمیان نگذارم.از رنج ها و ضعف هایم برای دوستانم حرف نزنم و جز کاغذ به دنبال شنونده ای نباشم.از وقتی اعتمادم را به همه از دست داده بودم آسوده تر زندگی می کردم و کم حرف تر. در اینجا می¬توان گفت که کاغذ همان مخاطب درونی است درست مانند نقشی که سایه برای راوی در داستان بوف کور ایفا می¬کند. بنابراین با وجود آنکه در ابتدای داستان ، میترا که به عبارتی شخصیت اصلی این رمان محسوب می¬شود فردی به شدت افسرده،ناراحت وغمگین است و به عبارتی در یاس و ناراحتی تلاش می¬کند ولی در پایان به یک امید جدی می¬رسد و این امید البته با یک تغییرات اساسی در رفتار و دیدگاههای میترا همراه است بخصوص بخاطر تصمیمی که برای آموختن نوازندگی ویولون می¬گیرد. به این عبارات توجه کنید: حالا آماده ام برای تغییر دادن و تغییر کردن، چون احساس می¬کنم زمانش رسیده است،زمان تحلیل و تماشا. مدتی است تحملم برای شنیدن هرنوع صدای بیرونی کم شده است.این روزها حتی کمتر موسیقی شنیده¬ام،راستی شاید به پشتوانه خرید ویولون باشد انگار دیگر خیالم راحت است که می توانم در آینده نزدیک به اصل صدا نزدیک شوم…آرشه را روی تمام سیم های نامرئی درونم به نوازش درآورم.از آن تصمیم هاست که هرچه گذشت از گرفتن آن خوشحال تر شدم به خصوص با خریدن ساز می¬دانستم راه بی برگشت را در موسیقی انتخاب کرده¬ام .انگار همه چیز دارد از نو شروع می¬شود.انگار فصلی رویایی دارد سر می¬رسد.این را خلال نوشتن درک کردم.اگر نوشتن نبود و تمام احساسات و رویاهایم را در ذهن مرور نمی¬کردم و شاید اگر این سفیدای کاغذ، من را در خود فرو نمی¬برد، نمی¬توانستم به بیان دردهایم و شاید تلاش برای مداوای خود دست پیدا کنم.
اما در پاسخ به پرسشی درباره انسجام منطقی در این رمان با وجود چند راوی اول شخص و رویدادهای داستان، باید گفت بر اساس اینکه چه تعریفی ازانسجام داشته باشیم پاسخ ما متفاوت می¬شود.اگر انسجام را براساس آن تعاریف کلاسیک معنی کنیم که مطابق آنها مثلا داستان های خطی را منسجم و داستان های غیرخطی را غیرمنسجم بدانیم آن وقت رمان هایی نظیر حوالی خیابان سی¬تیر که غیرخطی هستند غیرمنسجم به حساب می¬آیند.همچنین با توجه به اینکه در این داستان هریک از آن چهار شخصیت اصلی ظاهرا دارند برای خودشان صحبت می¬کنند از دید برخی می¬تواند بیان گر نوعی پراکندگی و عدم انسجام در شیوه روایتی داستان باشد.اما اگر انسجام را به معنای به هم پیوستگی نظام مند وارگانیک عناصر، اجزا و روابط داستانی تعریف کنیم ملاحظه می¬کنیم که این رمان با وجود گونه های روایتی به ظاهر پراکنده و نقش های متفاوتی که راوی-کنش گران دارند اثری کاملا منسجم است.درواقع تمامی فصل¬های این رمان بر همدیگر موثرهستند و با کمک یکدیگر روایت داستان را به پیش می برند. هرچند که تکنیک به کار رفته در اثر به گونه ای است که با خواندن هر بخش انتظار بخش بعدی را نداریم یا به عبارتی، هر فصل در ادامه بخش قبلی داستان قرار نمی¬گیرد. به عبارت دیگر هر فصل، ویژگی مجزا و مستقل خود را دارد اما با توجه به جمیع جهات می توانیم بخش های مختلف این کتاب را مصداق عینی این شعر مشهور شاملو بدانیم ” کوهها باهمند و تنهایند همچو ما با همان تنهایان” ؛ یعنی این بخش¬ها با وجود استقلالی که دارند با کمک هم روایت داستان را پیش می¬برند. شخصیت¬های اصلی این داستان همگی انسان های جدا افتاده ای محسوب می¬شوند که در جست و جوی کسی یا کسانی هستند که آنها را از این جدایی و تنهایی نجات دهند. به عبارتی کل این داستان بر اساس مفهوم جست و جو استواراست. شخصیت¬های این داستان مانند همه ما در نوعی اضطراب ناشی از تنهایی به سر می¬برند و این تم تنهایی در بخش های مختلف این کتاب موج می¬زند. اصولا تاریخ زندگی همه ما، نمایش اضطراب از کف دادن هاست. در این داستان مثلا چرا نسرین آن قدر از زبان شخصیت های دیگر بدجنس و فرصت طلب معرفی شده است؟ پاسخ کوتاه این است که او نیز تقصیری ندارد چرا که او هم در جست و جوی کسی است و می خواهد فرد مورد علاقه اش را به گونه ای حفظ کند. البته فراموش نکنید که این شخصیت صدای مستقلی دراین داستان ندارد و هیچ فصلی از این رمان از زبان او روایت نمی شود بنابراین هرچه که در این داستان درباره نسرین گفته می-شود از زاویه دید دیگران است و در عالم واقع شاید نسرین آن قدرها هم که از زبان دیگر راویان توصیف می¬شود آدم بدی نباشد و اتفاقا در اواخر داستان رویکردمان نسبت به عملکرد های او تا اندازه ای تعدیل می¬شود اما از زاویه دیگری که به قضیه بنگریم شاید به این نتیجه برسیم که نسرین بنا به دلایل مختلف از دیگر شخصیت های داستان شخصیتی تنها تر و مضطرب تر است. اما در اینجا این پرسش هم می¬تواند مطرح شود که چرا نویسنده از میان شخصیت های پیش برنده داستان تنها به این چهار شخصیت اصلی بسنده کرده و رویدادهای ذهنی و عینی داستان را فقط از دریچه ذهن این چهارنفر روایت می¬کند؟ و آیا اگر شخصیت های دیگری مانند: سروش، منوچهر و مریم نیز مانند دیگر شخصیت¬ها صدای مستقلی در رمان داشتند انسجام داستان بیشتر نمی شد¬؛ و البته این سوال درزمره پرسش هایی است که پاسخ قطعی به آن نمی توان داد و می¬شود گفت که در این صورت انسجام یا عدم انسجام داستان به شیوه پرداخت نویسنده از این شخصیت ها بستگی پیدا می¬کرد؛ شاید در این صورت ساختمان اثر منقطع و شاید هم منسجم تر می شد.بهرحال با مجموع توضیحاتی که دادم فکر می¬کنم که ساختار یا ساختمان این داستان به گونه ای طراحی شده است که با محتوا و درون مایه اثر به صورت نظام مند ارتباط برقرار می¬کند.
دکترمحمد ضیمران:
من فکر می کنم که رکسانا حمیدی با وجود اولین تجربه در عرصه رمان نویسی از بسیاری از مدعیان داستان نویسی امروز گام¬های بلندتری را برداشته است. درباره این رمان ¬می¬توان از منظرهای مختلف سخن گفت مثلا دکتر ابومحبوب از زاویه نقد ساختارگرا و بررسی شیوه روایتی متن، این داستان را تحلیل کردند.اما من در اینجا می¬خواهم به برخی از اندیشه های مستتر در رمان اشاراتی بکنم. این رمان بیش از همه من را به یاد هایدگر انداخت و ویژگی هایی که او برای دازاین قایل است.می¬دانید که هایدگر از واژه دازاین برای اشاره به تجربه بودن که مختص انسان است استفاده می کرد ومی¬توان گفت که تمام شخصیت های این داستان از بیشتر ویژگی هایی که هایدگر برای دازاین تعریف کرده بود برخوردار هستند. ویژگی هایی چون: پرتاب شدگی در زندگی، ترس آگاهی، دچاروضعیت مبهم بودن،سرگشتگی و در پاره ای موارد ازخود بیگانگی.
در عین حال به نظر من یکی از جنبه های مثبت رمان شخصیت¬پردازی¬های مناسب آن است و این که ما در این داستان قهرمان یا قهرمانانی نداریم که طلایه دار اخلاق باشند؛ ارزشهای والا و قداست بخشی را مطرح کنند و دیگران را زیر پای خود له کنند اما با شخصیتی مانند میترا طرف هستیم که دارای نوعی نهیلیست سازنده ومثبت است.اصولا در ادبیات مدرن امروز دیگر استفاده از راوی ای که جامع الاطراف بوده و نسبت به مسایل خیلی احاطه داشته باشد یعنی همان دانای کل امری غیر قابل قبول محسوب می شود هرچند که این شیوه در رمان های کلاسیک و بخصوص در داستان های وابسته به مکتب رئالیسم سوسیالیستی بسیار استفاده می شد.
صرف نظر از محتوای داستان به نظر من عنوان کتاب هم بسیار هوشمندانه و جذاب انتخاب شده است چون درآن هم مکان مندی و هم زمان مندی وجود دارد. خیابان جایگاه و محل عبور و مرور آدم های مختلف است. سی تیر به یک رویداد تاریخی هم دلالت دارد و با یک زمان مندی همراه است.همچنین کافه در این رمان دارای معنای فلسفی است و مکانی برای بروز فردیت و تفکر و محل تبلور مدرنیته است. فراموش نکنید که در جهان غرب هم کافه ها نقش بسیار مهمی در تحولات فکری و اجتماعی داشتند که از جمله آنها می توان به کافه دومگو در محله سن ژرمن دپره پاریس اشاره کرد که روزگاری پاتوق ادیبان، فیلسوفان و روشنفکرانی چون: ژان پل سارتر،سیمون دوبوار، همینگوی، کامو،پیکاسو و هنرمندان سورئالیست بود.حتی در دوران گذشته کافه هایی چون فردوس،نادری و برخی از کافه های لاله زار پاتوق بسیاری از روشنفکران ایرانی بود.در عین حال می¬توان گفت که این رمان با پرداخت شخصیت های متنوع زن و رویکرد زنانه اش چالشی جدی را دربرابر رویکرد مسلط پدرسالاری،مردسالاری و زن به مثابه دیگری مطرح می کند. من در اینجا مناسب می دانم که نقل قولی را از جین تامپکنیز فمنیست و پژوهشگر ادبی معروف آمریکایی نقل کنم آنجایی که در رساله ای موسوم به من و سایه ام می گوید ” آنچه مرا به خشم می آورد،نحوه سوءتعبیر نسبت به زنان به عنوان زایده یا آینه مردان یا ابزاری برای بهتر جلوه دادن مردان و یا وسیله ای در جهت کمک به مردان در راه نیل به خواسته هایشان است”.به نظر می¬رسد که نویسنده در نوشتن این اثر آگاهانه دربرابر چنین نگاهی قد برافراشته است. شما در این داستان با چهار الگوی متفاوت اززنان مواجه هستید:میترا، تهمینه، کتایون و نسرین که البته همچنان که گفته شد نسرین در این رمان صدای مستقلی ندارد اما حضورش در همه جای داستان به خوبی حس می شود.در عین حال به نظر می رسد که ارتباط نویسنده با میترا نزدیک تراز بقیه باشد و شاید بتوان گفت که میترا وجوهی از شخصیت نویسنده را پوشش می دهد.اما بقیه کاراکترهای داستان نیز جایگاه خاص خودشان را دارند و چیزی که در مجموع این رمان را ارزشمند می کند ترسیم فضای پلورالیستیک و تکثر گرایانه است.همچنان که دکتر ابومحبوب هم به آن اشاره کردند یکی از نقاط قوت این اثر در هم ذات بودن راویان و کنشگران این داستان نهفته است که همین امر خصلتی مدرن به این کار می بخشد.به لحاظ ادبی نیز می توان گفت که این رمان خیلی روان و جذاب نوشته شده است و معماری کار هم بسیار قوی طراحی شده است و همین امر باعث انسجام این رمان می شود. بنابراین این رمان در عین سادگی و بی تکلف بودنش بسیار منسجم است و سرشار از نکات ظریف فلسفی و اجتماعی است و می توان با جرات گفت که از رمان های موفق و قدرتمند زمانه ماست.