مضمون داستان دهانم زیبا و چشمانم سبز “فریب و نیرنگ و خیانت ” است. داستان درباره دنیایی است که بر اساس دروغ، خیانت در امانت و دوستی، کسب سود از هر موقعیتی (مانند دریافت مشاوره حقوقی رایگان از یک دوست وکیل در یک مهمانی)، پلیسهایی که ممکن است پس از خوابیدن با همسرتان در کمد شما پنهان شده باشند، قاضی که واقعاً به عدالت و وکلایی که در زندگی واقعی کلاهبردار و دروغگو هستند، اهمیتی نمیدهد. دنیایی که در آن عشق واقعی وجود ندارد رابطه بین «دختر» و مرد موی خاکستری، ناسازگاری است یا عشق یا شهوت؟ دنیایی بدون اعتماد، بدون صداقت، بدون عدالت، بدون بی گناهی، داستان فقط یک پچ پچ نمادین است که در بین سطرها به حقیقت اشاره میکند. این دیدگاه نویسنده است. همانطور که در داستان ذکر شده، کانکتیکات مکانی است که یک بار میتوان آن را پیدا کرد، پناه از فساد دنیای مدرن، مکانی که در آن میتوان آرامش و حقیقت را یافت. جای تعجب نیست که خود سلینجر در زندگی واقعی به آنجا پناه برد
آگه کارها رو به راه شد به جای کوچکی توی کانه تیکت بگیریم و بریم زندگی کنیم البته نه جاهای دور، اما یه جایی که بشه زندگی آرومی رو به راه کرد. آخه از گل و گیاه و این جور چیزها خوشش می آد؛ و آگه خونه باغچهای چیزی داشته باشه که انگار دیگه خدا دنیا رو بهش داده می دونی که چی میگم؟ میخوام بگم مگه ما غیر از تو و یه مشت آدم مافنگی، آشنای دیگه ای داریم؟ زندگی تو این خراب شده فریاد آدمو به آسمون می رسونه. می دونی چی میخوام بگم؟
آنچه این داستان را شاخص میکند توسعه روانشناختی در داستان کوتاه ست که بی نظیر اجرا میشود، اینکه نه تنها شخصیتها به چه فکر میکنند بلکه چگونه فکر میکنند.
داستان از اینجا شروع میشود که یک وکیل مو خاکستری به نام «لی» با دوست دخترش «ژوانی» روی تخت خوابیدهاند که تلفن زنگ می زند؛ پشت خط آرتور همسر «ژوانی» ست و میگوید که «ژوانی» را بعد از مهمانی؛ زمانی که مست بوده دیگر ندیده.
لی و آرتور هر دو، وکیل هستند، در طی داستان تقریباً همدیگر را به میز محاکمه میبرند، “لی “در تمام داستان دروغ میگوید و سعی میکند آرتور را متقاعد کند که برود بخوابد و بهزودی «ژوانی “برمیگردد و میگوید که تو قدر زنت را نمیدانی و با او رفتار صحیحی نداری و آرتور درعینحالی که سعی میکند ژوانی را تحقیر کند؛ میگویدکه هم دوستش دارد و هم دوستش ندارد. او شعری را که برای ژوانی فرستاده به یاد میآورد یک شعر فرانسوی ناشناس قرونوسطایی که داستان را با عنوان «دهان زیبا و چشمان من سبز» می شناسیم . و میگوید که دیگر زن توصیفشده در آن را نمیشناسد. او سپس کتوشلواری را که ژوانی برای او خریده به یاد میآورد و متوجه میشود که او ویژگیهای خوبی دارد که هنوز هم به آنها احترام میگذارد و آنها را تحسین میکند.
ژوانی در طی داستان حرف زیادی نمیزند. زیرسیگاری ر ا برای “لی ” مرتب جابهجا میکند و نویسنده فقط رنگ چشمهای ژوانی را توصیف میکند که هر بار به رنگی ست. همین است که رنگ چشمها و خاکستر سیگار کمابیش بنمایه و نماد میشوند.
یکچشمش که طرف چراغ بود، کاملاً بسته بود و چشمبازش هرچند صمیمیتی تویش خوانده نمیشد درشت و آنقدر آبی بود که بنفش میزد.
چشمهایش که در آنها نه هوشیاری خوانده میشد و نه تفکر تنها رنگ و اندازهشان را به رخ بیننده میکشیدند
دهانم زیبا و چشمانم سبز است؛ خدایا، چه حالی پیدا میکنم – این شعر همیشه مرا به یادش میانداخت. درسته که چشم هاش سبز نیست و خبر مرگش شبیه وزغه، اما این شعر منو به یاد …
چشمها معمولاً بهعنوان دریچهای به روح یک فرد دیده میشود و با نامشخص گذاشتن آن، شاید بهاینعلت است که خود ژوانی تا حدودی رمز و راز باقی میماند، بهخصوص زمانی که خواننده مطمئن نیست اینکه چرا ژوانی واقعاً به آرتور خیانت میکند
ما میتوانیم در متن داستان نمادهای دیگری را ببینیم که ممکن است مهم باشد، خاکستر؛ سیگارهایی که ژوانی و لی میکشند. سالینجر چندین بار به آن اشاره میکند. خاکستر سیگار ممکن است با ریختن خاکستر زیرسیگاری روی تخت لی توسط ژوانی، سالینجر شاید میگوید که ژوانی نیز رابطه او را کثیف کرده است
آرتور تلفن را قطع میکند. مدت کوتاهی بعد دوباره تلفن زنگ میخورد: آرتور است که به لی میگوید ژوانی به خانه آمده است (حدود ده ثانیه پس از پایان آخرین تماس تلفنی آنها). لی به آرتور میگوید که ناگهان دچار سردرد شده است و به دوستش شببهخیر میگوید. درحالیکه تلفن را قطع میکند، سیگارش را رها میکند…
اینکه لی پس از قطع کردن تلفن آرتور، سیگار ژوانی را روی تخت میاندازد، همچنین ممکن است مهم باشد. رابطه لی با آرتور (با برقراری رابطه با ژوانی) (درست مانند ملحفههای تخت) سوخته است.
آرتور تماس گرفته و وانمود کرده که همسرش به خانه آمده تا احتمالاً عکسالعمل آرتور ر ا ببنید و سردرد آرتور نشان میدهد که در این بازی شکستخورده و دستش رو شده است. در اینجا نیز آرتور دروغ میگوید. یک فرایند روانشناختی بر اساس دروغ و دروغ … همه دروغ میگویند جز ژوانی که زیاد حرفی نمیزند، متهمی ست بدون دفاع از خود.
داستان تماماً گفتگوست، تقریباً نود درصد متن، گاهبهگاه راوی که همان نویسنده است، با زاویه دید سینمایی و یا نمایشنامهای میآید جلو، توصیف کوتاهی میدهد و میرود.
آرتور مطمئن نیست که آیا او ژوانی را دوست دارد یا نه – آرتور با خودش در تضاد است. وقتی صحبت از رابطه او با ژوانی میشود. باوجوداینکه برای آرتور واضح است که نمیتواند به ژوانی اعتماد کند، درعینحال نمیتواند بهطور کامل او را رها کند… ژوانی نیز به نظر میرسد که در درون خود (بر سر خیانت او به آرتور) در تعارض است.
این احساس که ژوانی میخواهد رابطه خود را با لی پایان دهد یا ادامه ، سالینجر این موضوع را بررسی نمیکند، احتمال خاتمه دادن ژوانی در رابطه مشخص نیست .
آیا لی در مورد این واقعیت که در حال فریب دادن و خیانت به آرتور است احساس گناه میکند؟
پایان داستان مبهم است. خواننده نمیتواند پیشبینی کند که آیا لی رابطه خود را با ژوانی قطع میکند یا نه. یا خود ژوانی با ابراز گناه نسبت به این کاری که انجام میدهد آیا به این رابطه پایان میدهد یا نه؟
لی پس از افتادن سیگار روی تخت به ژوانی میگوید: «فقط آرام بنشین».