«تنهایی پرهیاهو» معجونی فشرده و موجز است از سوررئال و دنیای کافکایی و طنز و اندوههای فلسفی آدمهایی که بیش از هر داستانی در داستانهای میلان کوندرا، ایوان کلیما و واسلاو هاول خود را نشان داده بودند. پرویز دوائی در همان مقدمه ترجمهاش از رمان هرابال درباره او نوشته است: «در خود سرزمین چک هیچ نویسنده و شاعری اینجور با زندگی و حرفها و عشق مردم در این مملکت در سطوح مختلف عجین نیست و دست بر نبض هستی مردمش ندارد که هرابال. عنوان چکترین نویسنده چک خلاصهکنندهترین این خاصیت است.»
کاوه گوهرین
بهومیل هرابال(۱)، یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم چک، زاده ۱۹۱۴ میلادی است و کشور او چکسلواکی به سال ۱۹۱۸ از اتحاد ایالتهای اسلووان باختری متعلق به امپراطوری اتریش – هنگری پدید آمد. مجمع ملی انقلابی در نشست ۱۴ نوامبر ۱۹۱۸ در پراگ تامس مازاریک را هم بهعنوان یگانه سخنگوی چک و اسلواک یکپارچه و هم بهعنوان ریاستجمهوری چکسلواکی برگزید. در این جمهوری نوپا هفت میلیون چک، دو میلیون اسلواک، ۷۰۰ هزار مجار و نیم میلیون «روتن» و در «سودت لند» سهونیم میلیون آلمانی میزیستند.
پیشرفتهترین بخشهای صنعتی اتریش – هنگری به چکسلواکی داده شد. در فاصله دو جنگ نگرانی از استیلای چک صنعتی بر دیگر ملیتها افزایش یافت و از دیگرسو بیم و هراس ناشی از بازگشت خاندان سلطنتی «هابسبورگ» و توسعهطلبی آلمان بر این جمهوری سایه افکنده بود. «دکتر بنش» سیاست خارجی کشور را براساس نظام «اتفاق صغیر» و دوستی با فرانسه بنا نهاد، اما از برقراری دوستی با لهستان متحد فرانسه ناتوان ماند؛ چراکه لهستان نیز مانند چکسلواکی بر «تشن» ادعای مالکیت داشت.
دسیسهها و توطئههای هیتلر و تحریک دولت آلمان در میان سودتیها بین سالهای ۱۹۳۵ و ۱۹۳۸ افزایش یافت و در «قرارداد مونیخ»، ایتالیا، انگلستان و فرانسه، چکسلواکی را وادار کردند تا ۱۰ هزار مایل مربع از خاک خود را به آلمان و پنج هزار مایل مربع یعنی «فلویدک» را به مجارستان واگذار کند و منطقه کوچکی را هم به لهستان بدهد. بهدنبال قرارداد مونیخ، اسلواک خودمختاری یافت و با پیوستن ایالتهای چک و بوهمیا و موراوی در مارس ۱۹۳۹ به آلمان، خودمختاری اسلواک به رهبری «تیسو» وضع متزلزلی یافت. در ژوئیه ۱۹۴۰ «بنش» در لندن دولت در تبعید چکسلواکی را تشکیل داد و در ۱۸ ژوئیه ۱۹۴۱ این دولت از سوی اتحاد شوروی و بریتانیا به رسمیت شناخته شد.
مقاومت چکها در برابر اشغال سرزمینشان از سوی نازیهای آلمان و ارتش هیتلر بسیار گسترده و دلاورانه بود و در همان چند هفته آغازین تابستان ۱۹۴۲ بیش از ۱۳۰۰ نفر از مردم چک به وسیله ارتش اشغالگر آلمان تیرباران و دو روستای «لیدیس» و «لزاکی» به کلی منهدم شدند. ژنرال «اسوبودا» در خاک شوروی ارتشی فراهم آورد و از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ برای آزادسازی کشور یاری رساند. پس از بازگشت چکسلواکی به مرزهای پیش از جنگ، منطقه «روسنیا» به شوروی پیوست و پس از کنفرانس صلح پاریس در سال ۱۹۴۷، بخشی از جنوب «براتیسلاوا» از مجارستان جدا شده و به چکسلواکی ضمیمه شد. در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۴۶ کمونیستها از ۳۰۰ کرسی پارلمان، ۱۱۴ کرسی را بهدست آوردند و در دولت ائتلافی «گوتوالد» شرکت کردند. گوتوالد در فوریه ۱۹۴۵ به یاری میلیشیای کارگری و دیگر نیروهای چپ دولت خود را ترمیم کرد و غیرکمونیستها را از دولت کنار گذاشت.
با مرگ گوتوالد به سال ۱۹۵۳، رهبری کشور به دست «نووتنی» سپرده شد و حکومت او تا سال ۱۹۶۸، یعنی سال بر سر کار آمدن الکساندر دوبچک دوام یافت. دوران «نووتنی» دورانی تلخ در تاریخ این سرزمین بود و استیلای دیکتاتوری و حکومت مستبدانه او سبب شد که در پنجم ژانویه ۱۹۶۸ مردم و دانشجویان و روشنفکران علیه او شوریده و با تظاهراتی پرشور وی را برکنار کنند. دوبچک در پنجم آوریل، زمینه تدوین برنامهای را فراهم آورد تا طی آن اصلاحاتی را در قانون اساسی گنجانده و آزادیهایی را برای مردم ایجاد کرده و دموکراسی را جانشین دیکتاتوری «نووتنی» کند.
این دوران از بازگشت دموکراسی را که به «بهار پراگ» معروف شده بود مقامات اتحاد شوروی برنتافتند و در صدد برآمدند که به هر نحوی در برابر سیاستهای لیبرالیزه کردن کشور از سوی دوبچک کارشکنی کنند. دوبچک برای راضی کردن شورویها حاضر شد که تضمین دهد در صورت بازگشت آزادی به کشورش، چکسلواکی همچنان در عضویت «پیمان ورشو» باقی خواهد ماند، درنتیجه در اوت ۱۹۶۸ تانکهای شوروی و نیز نیروهای پیمان ورشو از لهستان، مجارستان، بلغارستان و آلمان شرقی وارد کشور شده و «پراگ» را اشغال کردند و «بهار پراگ» به خزانی زودرس پیوست.
مردم اما اشغال پراگ را برنتابیدند و با یاری دیگر نیروهای آزادیخواه و ضداشغالگری مقاومت کردند، اما این تلاشها و مقاومتها با یورش تانکهای شوروی درهم شکسته شد. در تصویری که از آن روز به جای مانده مردی را میبینید که گریبان چاک کرده و سینه نحیف خود را برابر لوله توپ یک تانک اتحاد شوروی سپر کرده است. این عکس تاریخی که در صفحات نخست روزنامهها و مجلات آن دوره منتشر شد به عزم آهنین مردم این سرزمین برای رسیدن به آزادی و محو دیکتاتوری تحت حمایت شورویها گواهی میداد و درخت آزادی این سرزمین سرانجام به سال ۱۹۸۹ ثمر داد و به بار نشست.
دوران زندگی و حیات ادبی «بهومیل هرابال» سال ۱۹۹۷ به سرانجام رسید و او دیگر نبود تا ببیند دستگاه سانسور درهم شکسته و به همراه دیکتاتوری مستولی از سوی ارتش سرخ شوروی فروپاشیده است.
جان هرابال چنان خسته بود که جان «بولگاکف»، «پلاتونوف» و «ماندلشتام» در دوران اختناق استالین.
اردوگاه مرگ هرابال، انبار کارگاهی بود در خیابان «اسپالنا» که در آن و تنها زیر نور کمرنگ یک لامپ، چهار سال آزگار کتابها و کاغذ باطلهها را خمیر میکرد که هم در داستان «مرواریدهای اعماق» که از زبان همسرش روایت کرده بهآن پرداخته و هم به گونهای سهمگین آن را در «تنهایی پرهیاهو» بازتاب داده است.
هرابال داستان کوتاهی به نام «بئاتریس» دارد که در جایی از آن وقتی راوی از بئاتریس که در آسایشگاه کودکان عقبمانده خدمت میکند، میپرسد: «آیا بهتر نبود چنین بچههایی هرگز زاده نمیشدند…» از زبان بئاتریس میگوید: «هومر هم نابینا زاده شده بود!»
پاسخ بئاتریس آنچنان الهامبخش و فجیع است انگار که بولگاکف به جهان آمده بود تا «مرشد و مارگریتا» را برای ما بنویسد و بعد با سختی و مرارت بمیرد.
هرابال آنچنان از دستگاه سانسور بیزار و در هراس بود که «اوسیپ ماندلشتام». و حیرتا که ماندلشتام آنگاه که شعری در هجو استالین نوشت آن را تنها برای همسرش «نادژدا» و «اماگرشتین» خواند و این دو از بیم لو رفتن شاعر، شعر را به حافظه سپردند و آنگاه که ماندلشتام از سوی مأموران استالین دستگیر شد در بازجوییهای هراسانگیز نام ۹ تن را بازگو کرد که این شعر را برای آنان روخوانی کرده بود.
بازجوها تحتفشار از ماندلشتام خواستند هجویه استالین را روی کاغذ آورد. ماندلشتام که آرزو داشت این شعر بماند و خوانده شود و دستگاه امنیتی استالین که این را نمیخواست، نمیدانست که همین دستنوشته به زور روی کاغذ آوردهشده آن را جاودانه خواهد کرد. این دستنوشته در آرشیو «کا.گ.ب» آنقدر ماند تا دوران فروپاشی شوروی فرارسید و زان پس دیدگان همه مردم در نمایشگاههای مختلف بر این دستنوشته افتاد و متن آن برای همیشه باقی ماند.
هرابال نیز در تمام دوران زندگی ادبیاش با دستگاه سانسور کشورش پنجه در پنجه افکند، اما دمی از نوشتن باز نایستاد. او نویسندهای متعهد و اصیل و زبان مردم سرزمینش بود که خوانندگان آثارش به هر صورت میتوانستند نوشتههای او را بهدست آورده و بخوانند و به دیگری بسپرند و همه این نسخهها با تکثیر ـ نَه چاپ ـ پدید میآمد و توزیع میشد.
پس از خزان بهار پراگ، هرابال و بسیاری دیگر از نویسندگان در فهرست سیاه دستگاه امنیتی قرار گرفتند و چاپ آثارشان ممنوع شد تا اینکه در سال ۱۹۷۵ برخی آثار او اجازه انتشار یافتند. شاید مسئولان فرهنگی کشور به این عقیده رسیده بودند که چهره خورشید را نتوان به مشتی گل پوشانید.
آثار هرابال پس از مرگ تأملبرانگیز او بارها تجدید چاپ شده است و یکی از آخرین مجموعه آثارش که شامل رمان، داستان، شعر و گزارش میشود در ۱۹ جلد به طبع رسیده است و نکته جالب اینکه تیراژ آثار او در دیگر کشورهای اروپایی بیش از تیراژ آثار او در کشور چک است.
براساس برخی نوشتههای هرابال، نسخههایی سینمایی نیز فراهم آمده که در این میان فیلم سینمایی «ترنهای بهدقت مراقبتشده» (۲) به کارگردانی یرژی منزل در سال ۱۹۶۶ در میان سینمادوستان بسیار معروف است. این اثر با بازیهای درخشان واسلاو نکار، جیتکا بندووا، ولادیمیر والنتا و جوزف سومر به سال ۱۹۶۷ برنده اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان شد.
در سالیان انتهای عمر، هرابال سخت در رنج بود؛ رنج جسمانی و روانی. هرابال نیز بسان هومر که نابینا زاده شده بود با رنج و اندیشه مرگ خودخواسته بالیده بود، بهآنگونه که راز مرگش را در میان سطور آثارش میتوان یافت. او در داستان «مرواریدهای اعماق» که در مجموعه «زمینهای خالی» نخستین دفتر از تریلوژیاش آمده و در آن داستان از زاویهدید همسر هرابال روایت میشود صراحتا میگوید که در دل شب رنج میکشد و ناله میکند و بهآن اندیشه است که خود را از پنجره به زیر افکند.
این فکر همیشه با او بود تا اینکه در سال ۱۹۹۷ در بیمارستانی بستری شد. پرستاران و پزشکان بیمارستان که او را میشناختند در بهبود او از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. هرابال نازنین، این پیر ۸۳ ساله، همچون کودکانی که به دیدن پرندهای هیجانزده میشوند با دیدن کبوترانی که بر لبه پنجره اتاق او مینشستند از پرستاران میخواست تا بگذارند او برای آنها دانه بریزد. در صبحی از بامدادان ماه فوریه ۱۹۹۷ پیکر نویسنده را که از پنجره اشکوب پنجم ساختمان بیمارستان به زیر افتاده بود بر کف محوطه یافتند. چشمان نویسنده مُرده باز مانده بود، گویی هنوز پرواز کبوتری را دنبال میکرد که از دست او دانه برگرفته بود…
در آن روز سیاه، کسانی گفتند نویسنده را دستگاه امنیتی از پنجره به بیرون افکنده تا صدای او را برای همیشه خاموش کند، اما کسانی هم گفتند او در فکر دانه دادن کبوترها، به دنبال آنان پرواز کرده است…
«K.G» از دوستداران او، این سطرها را نوشت:
«شب گذشت
صبح نیامد
هرابال مُرده بود…»
خدایان تشنهاند
نگاهی به سه رمان بهومیل هرابال که به فارسی ترجمه شدهاند
مینا رحیمی: بهومیل هرابال سالهاست به لطف ترجمه خواندنی و روان پرویز دوائی از رمان معروف «تنهایی پرهیاهو» نزد خوانندگان ایرانی شناختهشده است. در سالهای اخیر نیز ناشران مختلف ترغیب شدهاند سراغ ترجمه رمانها و داستانهای دیگری از او بروند.
تنهایی پرهیاهو
«تفتیشکنندههای عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتابها را میسوزانند، چون اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد در کار سوختن فقط از آن خندهای آرام شنیده میشود، چون کتاب درستوحسابی به چیزی بالاتر و ورای خود اشاره دارد…» این بخشی از رمان کوتاه ۱۰۶صفحهای «تنهایی پرهیاهو» نوشته بهومیل هرابال است؛ رمانی که نخستین اثر منتشرشده این نویسنده سرشناس در ایران بود و باعث شهرت نویسندهاش میان خوانندگان فارسیزبان شد. بعدها با آنکه کتابها و داستانهای دیگری نیز از هرابال به فارسی ترجمه شد، هنوز هم نام هرابال همان رمان کوتاه «تنهایی پرهیاهو» را تداعی میکند؛ رمانی که روایتی جذاب از تجربه خود نویسنده و روزهای کار کردنش در یک کارگاه گردآوری کاغذهای باطله است. پرویز دوائی که خود سالهاست در پراگ زندگی میکند، در مقدمه ترجمهاش بر این رمان نوشته است: «هرابال رمانش را ابتدا بهصورت یک شعر بلند روایی نوشت، در چند دست، آزادتر و مخیلتر از روایت حاضر، که چاپشدهاش وجود دارد، تا بعدتر این شکل نهایی را به خودش بگیرد. پایان تلخ این نوشته، به قول هرابال، نوعی مرثیه است به یاد و در بزرگداشت کافکا که مقام خاصی در دل و آثار این نویسنده داشت.»
«تنهایی پرهیاهو» روایتی است درباره کتاب و شور مطالعه، روایتی است از درد سانسور و ممنوعیت و نابودی کتابها، قصه مردی است به نام هانتا که در کار کاغذ باطله و خمیرکردن کتابهاست. داستان با این جمله شروع میشود: «۳۵ سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه عاشقانه من است.» جملهای که در فواصل مختلف کتاب تکرار میشود تا هم از شور و شوق راوی خبر دهد هم از درد و عذابی که میکشد. هانتا کتابخوان حرفهای است و شاهکارهای ادبیات، فلسفه و تاریخ را خوب خوانده است و حالا با دردی وصفنشدنی به خمیرکردن کتابهایی میپردازد که اداره سانسور به انبارش میفرستد.
راوی هرابال در رؤیا و واقعیت با کتابهایش زندگی میکند و از همان اول روایتش به یک تکگویی جذاب جدلی تبدیل میشود؛ جدلی بین شور و اشتیاقش به کتاب و نابودی و خمیرکردن آنها. تناقضی شگفت پدید میآید میان دنیای خیر و زیبای هانتا و دنیای شرور و ویرانگری که به او تحمیل میشود. کتاب در این رمان کوتاه هرابال تنها یک شیء نیست، بلکه موجودی زنده است. برای همین هانتا با کتابها سخن میگوید و صدای آنها را نیز میشنود. خمیرکردن کتابها برای او به کاری مانند کشتن انسانها تبدیل میشود که با کمک دستگاه پرس انجام میگیرد؛ همان دستگاهی که برای خرد کردن روح و جسم و عقاید و باورهای فردی انسانها به کار میافتد.
هانتا در زیرزمینی نمناک که انبار کاغذ باطلههاست با خود در جدال است و از قضا هرابال نیز داستانش را در چنین موقعیتی نوشته است. سالها پیش وقتی قرن بیستویکم تازه آغاز شده و نسیم آزادی در چک وزیدن گرفته بود، از منتقدان ادبی، استادان دانشگاه و نویسندگان چکی نظرخواهی شده بود که بهترین رمانهای نیمه دوم قرن بیستم چک را انتخاب کنند. «تنهایی پرهیاهو» دوم شد؛ رمانی که تمام آموزههای ادبیات پراگ را میتوان در آن دید.
«تنهایی پرهیاهو» معجونی فشرده و موجز است از سوررئال و دنیای کافکایی و طنز و اندوههای فلسفی آدمهایی که بیش از هر داستانی در داستانهای میلان کوندرا، ایوان کلیما و واسلاو هاول خود را نشان داده بودند. پرویز دوائی در همان مقدمه ترجمهاش از رمان هرابال درباره او نوشته است: «در خود سرزمین چک هیچ نویسنده و شاعری اینجور با زندگی و حرفها و عشق مردم در این مملکت در سطوح مختلف عجین نیست و دست بر نبض هستی مردمش ندارد که هرابال. عنوان چکترین نویسنده چک خلاصهکنندهترین این خاصیت است.»
نظارت دقیق قطارها
کسانی که درباره زندگی بهومیل هرابال تحقیق کردهاند، او را یکی از مفسران ادبی چک لقب دادهاند؛ عنوانی که با انتخابش خواستهاند توانایی او را برای رخنه در اعماق روان انسان قرن بیستمی پراگ نشان دهند. قدرت هرابال در تفسیر روان و رفتار انسانی، داستانهای او را بهرغم ظاهر سادهشان به داستانهایی لایهلایه تبدیل کرده است که درونمایههایی پیچیده دارند. اغلب نوشتههای هرابال که از دهه۳۰ میلادی به دست چکیها رسیده بودند، خیلی زود طرفدارانی پر و پا قرص پیدا کردند؛ هرچند نوشتههای او نیز مثل نوشتههای بسیاری از نویسندگان همنسلش مانند یوزف اشکوورتسکی و دیگران با تیغ سانسور مواجه میشدند. آنها چارهای نداشتند جز آنکه راه غیرقانونی در پیش بگیرند.
هرابالی را که تصمیم گرفته بود با تکثیر نوشتههایش آنها را به دست مخاطب برساند تهدید کردند که کارش توهین به ارکان حکومت است و او پاسخ داده بود: «فرشته نگهبان من، فرشته کوچک نگهبان من، مرگ است.» بسیاری از آثارش پس از آنکه در کشورهای دیگر خوانده میشدند به دست مخاطب چکی میرسیدند؛ مخاطبانی که گفتهاند شمارشان به میلیونها نفر میرسید. رمان «نظارت دقیق قطارها» را بهترین اثرش دانستهاند؛ رمانی که اقتباس سینمایی براساس آن به شهرت چند چندانش نیز کمک کرد. «نظارت دقیق قطارها» سال ۱۹۶۵ نوشته شد؛ رمانی که زندگی و محیط پیرامون یک سوزنبان جوان را در ایستگاه قطاری در کشور چک در دوران تسلط آلمان نازی بر کشورهای اروپای شرقی روایت میکند.
راوی هرابال یک کارمند ساده در اداره راهآهن چک است که سعی میکند در تردد قطارهای آلمانی اخلال ایجاد کند. سوزنبان جوان با روحیهای که تربیتشده آداب اجتماعی متأثر از زمانه خود است، رفتارش را شیوهای برای اعتراض میداند. رفتار او که در تضاد آشکار با سیاستهای رئیس ایستگاه است، بهتدریج به زوال نیروهای دشمن منجر میشود. قطار پشت قطار منفجر میشود و سربازان آلمان نازی روزبهروز میدان عمل خود را تنگتر میبینند و در مقابل، کاری از دست رئیس ایستگاه برای در هم شکستن توطئههای داخلی برنمیآید.
هرابال که خود در رشته حقوق تحصیل میکرد، با اشغال کشورش به دست آلمان نازی در ابتدای جنگ جهانی دوم بهناچار درسش را متوقف کرد و برای مدتی در همان سالها بهعنوان کارگر راهآهن و سوزنبان مشغول کار شد. برای همین آنچه را در رمان «نظارت دقیق قطارها» روایت کرده حاصل تجربههای شخصیاش دانستهاند؛ رمانی که با این جمله شروع میشود: «امسال، یعنی سال ۱۹۴۵، آلمانیها تسلط هواییشان را بر فراز شهر کوچک ما از دست دادند.» هرابال از آن دست نویسندههایی بود که کشورش را دوست داشت و گفتهاند رمانش را با این جمله آغاز کرده بود که نشان دهد پایان کار هر متجاوزی از پیش مشخص است.
در همان صفحه نخست رمانش تصویری از یک هواپیمای آلمانی میدهد که بالش هدف جنگندههای متفقین قرار گرفته و مانند یک شیء اضافی و نکبتبار قدرتش به ریشخند گرفته شده است. حس وطندوستی و وطنخواهی در صفحات مختلف این رمان عیان است. راوی هرابال جایی از پدربزرگ خود یاد میکند؛ پدربزرگی که با خشونتی تلخ سرش لای چرخهای تانک خرد و خمیر شد و روحش دیگران را به مقاومت واداشت؛ همین پدربزرگ به سمبل شعور تاریخی و وطنخواهی تبدیل میشود که از چنان قدرتی برخوردار است که میتواند سربازهای آلمانی را به آلمان بازگرداند. هرابال ذاتا شاعر است و این حس شاعرانگی را نهتنها در رمان «تنهایی پرهیاهو» که در رمان «نظارت دقیق قطارها» نیز میتوان بهعیان دید.
جملههای سرشار از انتظار او به شعر پهلو میزنند؛ جملههایی که قرار است پایان یک حمله متجاوزانه را روایت کنند: «به نظر میرسید در هر دانه بلوری برف، ثانیهشمار کوچکی میچرخد و تیکتیک میکند… بعد اینطور به نظرم رسید که صدای ثانیهشمار کوچک را نهتنها در هر بلور برف بلکه از جای دیگری هم میشنوم. البته صدای تیکتیک ساعتم هم بود که با وضوح تمام میشنیدم، اما میتوانستم تیکتیک دیگری هم بشنوم و این تیکتیک از هواپیما میآمد، از همین توده درهمشکسته روبهروی من.»
من خدمتکار شاه انگلیس بودم
زندگی و زمانه «بهومیل هرابال»، نویسنده بلندآوازه چِک
وقتی بهومیل هرابال رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» را منتشر کرد، دیگر خبری از جنگ جهانی دوم نبود، ولی ظاهرا تغییر موقعیت اجتماعی چک دلیل نمیشد هرابال باز هم سراغ تحلیل روان انسانهای هموطنش نرود، چون همچنان ممنوعیت در چک پابرجا بود. نوشتههای او به شکل سامیزدات منتشر میشدند و در خارج از چک نیز سازمان انتشاراتی ۶۸ که به مدد کار و تلاش اشکفورتسکی و همسرش در کانادا راهاندازی شده بود، آنها را چاپ و توزیع میکرد و فورا هم به زبانهای مختلف ترجمه میشدند. در مقدمه آنها نوشته میشد کتاب بدون اجازه نویسنده چاپ شده است تا در چک دردسری برای نویسندهها درست نشود.
هرابال سیاسینویس نبود و خود را نیز سیاسینویس نمیدانست. او از انسانها، زندگیها و مناسبات حاکم بر زندگی مردم چک مینوشت. شاید یکی از دلایل محبوبیت آثارش نیز همین نکته باشد که نوشتههایش با درون انسانها سر و کار دارد. رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» سال ۱۹۷۱ با همان شیوه سامیزداتی تکثیر شد و نسخه قانونی آن نیز سال ۱۹۸۳ رسما انتشار یافت و سال ۲۰۰۶ میلادی نیز فیلمی براساس آن به کارگردانی یرژی منتسل ساخته شد. رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» رمانی غیرخطی است که نسبت به رمانهایی که پیش از آن از هرابال به فارسی ترجمه شده بودند مفصلتر است. شخصیت اصلی داستانِ هرابال نامی ندارد و بیشتر با همان شغل خدمتکاریاش در یک هتل شناخته میشود.
داستان در چک میگذرد؛ چکی که به واسطه تحولات اجتماعیاش به خفقان عادت کرده است و همین خفقان نیز مدیر هتل را وامیدارد در همان نخستین صفحههای رمان با پیچاندن گوش خدمتکار به او تذکر بدهد که باید نه چیزی ببیند نه چیزی بشنود و در عین حال با پیچاندن گوش دیگرش به او امر میکند چشم و گوشش باید کاملا باز باشد. راوی هرابال با این تذکر است که اجازه مییابد کارش را شروع کند؛ راویای که تنها هدفش کسب درآمد است و با شیوههای مختلف در هتل و بیرون از آن سعی میکند پول به دست آورد. دنیای رمان «من خدمتکار شاه انگلیس بودم» مانند اغلب آثار هرابال دنیایی ترکیبی است از سوءتفاهمها، سوررئالها و تناقضها.
هرابال از هر فرصتی استفاده میکند گذشته سرزمینش و روحیه مردمانش را توصیف کند؛ روحیهای که آنها را به خوشخدمتی و چندرویی واداشته تا بتوانند درست حدس بزنند و پیشگویی کنند و به بقای خود ادامه دهند. هرابال این مفاهیم را در خلال ماجراهایی بیان میکند که خدمتکار هتل باید پیشاپیش حدس بزند مشتریان چه چیزی را سفارش خواهند داد و این به یک بازی براساس شرطبندی میان راوی و مدیر هتل تبدیل میشود؛ مدیر که با پیشخدمتی پادشاه انگلیس مفتخر است فوت و فن این کار را به خوبی فراگرفته و راوی که بهتدریج آنها را میآموزد و خود بعدا به خدمتکاری در آستان پادشاه اتیوپی نائل میشود؛ آداب خوشخدمتی باعث میشود بعدها که چکسلواکی به اشغال آلمان نازی درمیآید، راوی هرابال بتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد.
روزنامه آسمان آبی