روزی یخ قطبی وشن بیابان عاشق هم شدند و تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند
دوستان شن نهیبش زدند که: دیوانگی نکن ٬ عاقل باش٬ یخ تو رامنجمد خواهد کرد ٬پایبند خواهی شد و دیگر قادر نخواهی بود با باد این سو و آن سو سفر کنی.
مادر یخ قطبی فرزندش را نصیحت کرد که : منصرف شو از این کار! مصلحت تو این نیست ! گرمای شن را تاب نخواهی آورد و از بین خواهی رفت.
.اما آن دو تصمیم خود را عملی کردند و این گونه بود که بیابان شکُفت و به دشتی سر سبز بدل شد
