سوال ۱: آقای علي رشوند در ابتدا از رشته تحصیلی تان برايمان بگوييد و چطور شد به ادبیات علاقه مند شدید؟
من ضيا (علي) رشوند، الموت تبار ،زادگاهم روستاي هرانك ،تا ۱۴ سالگي ام آنجا بودم و تابستان ها دوران دبيرستان و دانشجويي پاتوقم هرانك بود .الان كه نگاه مي كنم بهترين دوران زندگي ام بود .هيچ وقت يادم نمي رود وقتي كلاس هاي دانشگاه علامه طباطبايي تعطيل مي شد شوق علف چيني با دايي ميرزعلي مرا به باغ هاي هرانك وشنيدن صداي چهچه بلبلان مي كشاند..
سالهاي دانشجويي۱۳۷۱-۱۳۷۴ دانشكده حسابداري مديريت علامه طباطبايي فرصت خوبي بود تا با ادبيات و فلسفه عجين شوم .مطالعاتم بيشتر غير درسي بود . واحد جهاد دانشگاهي دانشكده با انواع كتابهاي ادبي و فلسفي اش پاتوقم بود .هرچه دستم مي رسيد مي خواند م. مدتي شريعتي زده ، مدتي جلال آل احمد ، بعد صادق هدايت بعد گلشيري بعد كتابهاي تاريخي الموت از شاهين سپيد احمد احرار تا رمان الموت ولاديمير بارتول و… همه اينها آشنايي من با ادبيات بود تو اين سالها مي خواندم به نوشتن اصلا فكر نمي كردم .
سال ۱۳۷۶كه لشكر شانزده زرهي تو يگان پدافند هوايي ستوان وظيفه بودم .تيتر هفته نامه ولايت شهر قزوين مرا به خود مشغول كرد «بالاخان: داستان هاي دره الموت ، دكتر سيدعلي شهروزي » همان روز كتاب را گرفتم و با ولع خواندم .داستانها با توجه به تجربه زيسته برايم مانوس بود. دوسه باري بالاخان را خواندم و باسبك و سياق دكترشهر روزي داستانهاي رازآتشفشان سال ۱۳۸۰ نوشته شد ۲۳ داستان از ادبيات شفاهي الموت وشروع شد . چنارخونبار بعد سيالان نشر روزبهان و يادداشتهاي معنوي به همسرم نشر افراز و الان هم باغ هاي هرانك نشر دوات معاصر . درحال حاضر دانشجوي دكتراي كارآفريني گرايش كسب و كار هستم .و در بخش سازمان صنايع كوچك وشهركهاي صنعتي مشغول به كار هستم.
سوال۲:فضای داستان های شما در سرزمین الموت است . ایا فکر می کنید در ادامه همین مسیر را بروید و یا ممکن است مسیر داستان هایتان تغییر کند؟
الموت سرزمين بكري است كه آن طور كه بايسته است شناخته نشده است .۱۸۶پارچه آبادي با خرده فرهنگ هاي گونه گون متفاوت .كه در درون خويش زندگي ها و تجربه ها آفريده است.هرانك زادگاهم نيز از اين قاعده مستثني نيست .و مملو از سوژه هاي متنوع براي نوشتن هاست . در نوشتن داستانهايم اين الموت است كه با حس خوبش مرا به نوشتن از مردان و زنانش فرامي خواند .اين سالها ،هروقت حس و حال داستان به سرم زده دست به نوشتن زده ام.من اگر قراربود با نوشتن امرار معاش مي كردم كارم زار بود .يك نويسنده حس و حالي هستم . تا اينجاي كار كه حساب و كتاب مي كنم نصف راه را آمده ام و هنوز چند كار باقيمانده داستاني و حتي رماني به نام « هرانك» از الموت نوشته ام كه درحال ويرايشش هستم .به موازات نوشتن از الموت دوست دارم با نوشتن داستانهاي فلسفي ، علمي وتكنولوژيكي نيز خودرا محك بزنم .خبراينكه داستان فلسفي « خيام به روايت داستان » را نيز مي نويسم .
سوال۳: فضا سازی دقیق شما از سرزمین الموت،خاصه هرانك نشان می دهد در آنجا زندگی کردید و در هر حال دغدغه شما آنجاست . نظر خودتان چیست؟
بله سالهاي نوجواني و جواني را در الموت زندگي كرده ام و هنوز پيوند خودرا با الموت نبريدم .اتفاقا انتخاب قزوين به عنوان محل كار و تدريسم در دانشگاه هاي استان قزوين علت اصلي اش نزديكي به الموت هست .هرپنج شنبه و جمعه سري به هرانك و نقاط مختلف الموت مي زنم و خاطره ها و روايت هاي قصه ام در من زنده مي شوند.من وارد هرانك زادگاهم مي شوم به رسم اجدادي لباس كار مي پوشم دست به دست بيل بر شانه چكمه برپا وارد باغ و مزرعه و شالي زمين ما مي شوم .پدر كه زنده بود حتي شخم زدن با خيش گاو را توسالهاي ۷۰ به من و برادرهايم يادمان داد مي گفت هرچيزرا ياد بگيريد براي زندگي خوب است . زنبور داري ، يونجه چيني نشاكردن برنج خرمن كوبي علف بار تره جا درست كردن و… همه چيز را يادگرفتيم و با آنها زندگي مي كنم
من نسبت به زادگاهم الموت ديني دارم كه بتوانم درقالب داستانهايم معرفي اش كنم .چه اينكه الموت و و طايفه رشوند نيز به لحاظ نقش تاريخي خود نيز مزيد بر علت است كه ازآنها بنويسم
سوال ۴: شما در این مجموعه اخیر یک دوره خاص را چیدمان کردید از زمان تقریبا قبل از انقلاب …آمدن آب لوله كشي و آمدن برق درسالهاي دهه ۱۳۷۰ ….و تا دوره ای که مردم الموت را ترک می کنند .در حقیقت یک دوره تاریخی …نظر خودتان چیست؟
داستانهاي من از اسطوره تا امروز الموت امتداد دارد ، يك پيوستار است طيفي است كه برحسب افق زماني قصه ام را روايت مي كنم . داستان« اسب قلعه» ،به اسطوره مي زند ،داستان« اوشانان »جنبه جادويي دارد اما غير چهارپنج داستان ، بيشتر آنها مينياتوري هستند كه زندگي را دربستر الموت روايت مي كنند . هرانك سال ۱۳۵۴ داراي آب لوله كشي بهداشتي شد پدرم يعقوبعلي رشوند رئيس انجمن هرانك بود .و مسئول پروژه آب رساني از كوه دوآب شاه البرز به هرانك به مسافت تقريبي ۱۰كيلومتر ، خانه كاه گلي مان آمد و شد پيمانكاران و مهندسان بود و بعد دوران انقلاب و جنگ و دهه ۷۰ و ۸۰ شمسي همه اينها در باغ هاي هرانك روايت مي شود داستانهاي تيربرق و جاده كشي به آتان ناحيه ، ورود تكنولوژي به عرصه الموت و بيرون آمدن فضاي سنتي روستا به فضاي شبه صنعتي در داستانهايم روايت مي شود كه مي توان يك سير تاريخي داستاني آن را نام گذاشت.
درالموت مهاجرت دو جور اتفاق افتاد در روستاهاي كوهپايه مهاجرت از دهه چهل شمس اتفاق افتاد چون مردمان روستاهاي كوهپايه دامپروري داشتند و درآمد اندك بود زود راهي شهر شدند اما در روستاهاي حاشيه الموت رو د يا گته رود به دليل داشتن آب فراوان و پتانسيل برنج كاري مهاجرت دير اتفاق افتاد و اين روستا ها از جمله هرانك فقط قشر جوان مهاجرت كردند ولي درايام بازنشستگي همه برگشتند و با متدهاي نوين مشغول كشاورزي هستند هرانك كه هفتاد خانوار سكنه داشت الان به ۱۲۰سكنه رسيده است و آبادتر شده است.
سوال۵: زمین….اب ….طبیعت ….اینها از دغدغه شما و مردم آن ناحیه است ….ممنون می شم توضیحی بدید؟
روستايي هرجا كه باشد زمين و آب براي گذران زندگي اش ضروري است . اما در الموت سه ويژگي زمين و آب و طبيعت به گونه اي رازآلود بهم گره خورده است و زندگي اش را دراين چارچوب تعريف كرده است .من در سيالان مفصل بهاين سه پرداخته ام كه يك الموتي كوه را (سيالان ۴۲۵۰مترارتفاع ) شاليزار را ، رودخانه (شاه رود يا الموت روديا گته رود) و آسمان را چگونه مي بيند اين چهارتا همسايه ديوار به ديوار هر الموتي تبار است زندگي اش را در حصار اين چهار مقوله تعريف كرده است و چنان عميق در متن زندگي است كه وقتي با زندگي شهر نشيني مقايسه مي كنم دچار بهت حيرت مي شوم حتي در مقاله يآس ادبي كه اتفاقاچند سال پيش در سايت ادبي مرور منتشركردم ناشي از «فضاي تكنولوژي زده و مدرنيسم شهري »مي دانم كه بين انسان شهري و طبيعت فاصله انداخته است و فاجعه همين جاست .يك انسان روستايي دربطن طبيعت و زندگي است . شكوفه زدن تك تك درختانش ، شادابي جاليز و نشاي برنجش ، تكاندن گردوهاي باغش ، كوه رفتنش ، علف صحرايي چيدنش ، گندم چيني و خرمن كردنش ، تولد گوساله و بره اش ….همه وهمه سرشار از زندگي و پويندگي است ازطرفي جسم آدمها در تقابل با طبيعت است خستگي مي آورد از خوابش لذت مي برد انسان روستايي گرچه محروم از امكانات است اما فقير نيست زندگي شاهانه اي دارد كه تلاشم در داستانها نشان دادن زندگي زندگي در روستا ست .درهرانك وساير روستاهاي الموت ايوان خانه ها بسيار بزرگ و وسيع و با پلكان سنگي به درون باغ و مزرعه وصل مي شود و جدا از طبيعت نيست . وزندگي درپيوند با طبيعت است كه معنا مي يابد و بهانه نوشتن من از روستا پشتوانه فلسفي دارد .به تقليد از اسپينوزا مي گويم اگر آرامش و زندگي مي خواهيد به طبيعت خدادي برگرديد
سوال۶: بزنگاه های خوبی را در بیشتر داستان ها انتخاب کردید اما زیاد روی شخصیت ها دقیق نشده اید .ایا این تکنیک شماست ؟
داستان را بنابه تعريف پرفسور دنوشر «تشريح وضعيت »ميدانم وضعيتي كه با تمام آثار و جوانبش دربرابرنويسنده قرار مي گيرد ونويسنده بايد وضعيتي كه برايش سوال شده به توصيف آن بپردازد تا خواننده به قضاوت آن بپردازد اين بزنگاه نيز برمبناي تشريح وضعيت بناشده در داستان عاشقانه ماجان فقط خواستم صداي ماجان هي بزنگاهي باشد براي خاتمه داستان گرچه مرگ مش دوستي ها را فرا مي گيرد اما صداي ماجان هي براي اهالي تجلي خاطره عشق است تا ناقل آن به نسل بعدي باشند .من در مجموعه داستان باغ هاي هرانك بيشتر دغدغه معرفي زندگي و خرده فرهنگ ها در لايه لايه هاي زندگي مردمان الموت داشتم بنابراين خواستم كه بيشتر شرح وضعيت كنم و از شخصيت سازي دوري كردم تا نوعي الموت شناسي اتفاق بيفتند و فكر مي كنم با توجه به نظر دوستان داستان نويس و منتقدين موفق بودم چراكه وجه اشتراك اشارات آنها به همين جنبه است كه هدفم از نوشتن اين مجموعه بوده است. درباره قسمت دو سوال مي خواهم بگويم تكنيكم دراين مجموعه بوده اما در رمان هرانك فضا حول چهارشخصيت يكي در زمان تاريخ معاصر و ديگري در زمان هاي دور بصورت موازي پيش مي رود و دغدغه ام شخصيت سازي است نه تشريح و ضعيت.
سوال۷: بحث مهمی که هست زبان داستان شما گویش های تازه ای را وارد فرهنگ فارسی کرده اید . این کار از روی اتفاق بوده و یا علاقه مند بودید؟
زبان داستان در مجموعه داستان باغ هاي هرانك« يك زبان من درآوردي» وبه سبك خاص خودم هست كه تلفيقي از زبان تاتي به اضافه فارسي است . كه هدفم از اين سبك گويشي آگاهانه بوده و خواستم كه خوانندگان دچار مشكل در فهم ديالوگ ها نشوند.
سوال۸: در شیرود زمین ما با افرادی مواجه هستیم که زمین خوار هستند ….کلاه گذاشتن روز نزدیک ترین افراد ….نظر فردی شما نسبت به زمین چیست
اتفاقا داستان شيرود زمين داستان زمين خواري نيست نوعي كلك روستايي است كه سعي شده با نوعي فريب بهار بانو توسط همسرش بخشي از بدهي خودش را به متشاكي بپردازد . در محيط زندگي روستايي گاهي از اينجور شيطنت ها هست كه بسيار نادر و غالبا مطرود است. خواستم دراين داستان اين گونه كژتابي ها را نشان بدهم .بعدها افكار جمعي اهالي ميرزايونس را مجبور به واگذاري زمين كرد ونتوانست آن را تصاحب كند.
سوال۹: شما از استعاره های خوبی در داستان استفاده کرده اید ؛ تاج علف …و
استعاره ها و بعضي توصيف ها و كلمات در داستان« باغ هاي هرانك »حين نوشتن و درآن حس و حال نوشتن درميان جملات خوب و محكم نشستند كه نظر دقيق خوانندگان را در خوانش داستان هايم را مي رساند .اين استعاره در داستان اوشانان است كه صحنه رقص و شادي از ما بهتران را روايت مي كند. در داستان «قاطر» آنجا كه جبار رو به جابر مي كند و مي گويد با اين شب پنج شب است كه مشدي نعمان « روبه بهشت كرده » نيز از همين عبارت هاي بومي است در هرانك كسي كه دار فاني را وداع مي كند مي گويند فلاني « روبه بهشت كرد» نشان از مثبت ديدن سرنوشت اهالي و نظر نيكخواهي به كسياست كه فوت كرده است. بازهم در هرانك اصطلاحي است بين اهالي كه وقتي كسي جواب رد محكم مي دهد مي گويند « فلاني يك دريك جوابم كرد» .وقتي اهالي هرانك با خبري هولناك مواجه مي شود با تعجب مي گويند « غيراز آن » دقيق شدن در ادبيات عامه كلمات و واژه هايي را زنده مي كند كه نشان از ادبيات غني هقاني است كه قدمتي چندين هزار ساله دارد.
ممنون از شما . اگر حرف یا پیغام دیگری ندارد .
متشکرم از سایت مرور