یک: بخوابم وُ دریانورد شوم
با لنگری بر بازوی سوخته
و قلابی که از کابوسهای کهنسال دارمش
باد که موافق من باشد
کشتی به خواب میاندازم
تور به دریا
و تو که سوزن از کاهدان دزدیده
لطفا یک سوزن بزند به من!
دو: تو، دیده یک نهنگ دیرسال را از سوراخ سوزن بر ساحل
دیده دهانش را و تا ته حلقش را
اسکلت ماهیان
اسکلت کشتیها
و نشناخته من را با یونس اشتباه گرفته
که گفته کسی بی لنگری بر بازو دارد قلاب از لوزهی نهنگ رها میکند
بدوز دهانت!
دو جوالدوز بزنم به تو؟!
سه: بازو بالشِ سرش کرده وُ بر ساحل
ولنگار وُ انگار موج از موج تکان نخورده در دریا
لالای باد در گندمزار
آتش در بافههای رؤیا
خوابی لال نیامده رفته
و قلاب مُطلّا در دهانش برق میزند
پریماه