همه صبحهای دنیا اثر پاسکال کینیارکه در تاریخ ۱۹۹۱ نوشته شده، امروزه به عنوان یکی از برجستهترین آثار معاصر ادبیات فرانسه شناخته میشود.یکی از ویژگیهای بارز این رمان، حضور شخصیتهای واقعی و استفاده از وقایع تاریخی است. اما بدون شک، حضور پررنگ مرگ در تمام تار و پود داستان، وجه تمایز اصلی آن به شمار میرود.این اثر، روایتگر زندگی یک موسیقیدان پس از مرگ همسرش است. او که از اندوه جان سوز یار خود ویران شده ، از پذیرش این واقعیت ناتوان است و روز به روز بیشتر به خلوت خود پناه میبرد. در این انزوا، با خلق آهنگهایی با مضمون مرگ، یاد و خاطره همسرش را زنده نگه میدارد و بدین سان، از مرگ به عنوان پلی برای ادامهی زندگی استفاده میکند.در ادامه، گزیدهای از این رمان که به همین موضوع میپردازد را با هم میخوانیم:
مسیو سن کلومب ساختههای جدیدش را در دفتر چرمین کهنهای به رشته تحریر در میآورد. گویی هیچ تمایلی به انتشار و به معرض قضاوت گذاشتن آنها در برابر مردم نداشت. این آثار را بداههپردازیهایی میدانست که در لحظه خلق میشدند و صرفاً برای همان لحظه مناسب بودند، نه فراتر از آن. به هر رو،این آثار بینقص و کامل نبودند. در روزهایی که قریحه هنری او شکوفا میشد و فرصتی دست میداد، خود را به رویاها و الهاماتش تسلیم میکرد. گرمای طاقتفرسای تابستان او را راهی نهر خنک می کرد، کفش و جامه می کند. گوشهایش را با انگشت می بست، گردنش را خم می کرد و صورتش را در آب فرو میبرد. یک روز به امواج آب ها که می نگریست خیال کرد در ژرفای آب تیره غرق شده است ، و هر چیز عزیز دنیا را از کف داده است:سازهایش، گل ها، شیرینی ها، قطعه های نوشته شده، چهره ها، کاسه های فلزی و شراب ها.
از رویا به خود آمد، به یاد «مرثیه و دریغ» افتاد، ساخته ی شبی که همسرش او را تنها گذاشت و به آغوش مرگ رفت. سخت تشنه شد. شاخساری را گرفت، از نهر بیرون آمد و به کلبه اش رفت، شیشه ی شراب را میان پوشال ها جست. سپس به دنیای خویش رفت، گوشه ای را یافت که همواره آنجا می نواخت، مطمئن از نبودن گوش نامحرم. جایی که می توانست هر تمرین موسیقی را هر سان که بخواهد، بی هراس از داوری آدمیان پیش برد. شیشه را بر پارچه ی آبی رنگی نهاد که میز را پوشانده بود. سازش روی میز بود و تکه ای شیرینی عسلی هم در کنارش.پس «مرثیه و دریغ» را نواخت.هیچ نیازی نبود که به دفتر نت ها نگاه کند. دست هاش راه خود را می یافتند و ساز و آرشه را می گرداندند. به گریه افتاد. نغمه که ساز می شد کنار در زنی پریده رنگ ایستاده بود، با لبخندی مهربان به او می نگریست و با انگشت علامتی می داد به معنای سکوت و تمنای ادامه ی موسیقی. زن در سکوت قدم برداشت و از میان سازهای مسیوسن کلومب عبور کرد. روی صندوقچهای نشست که در گوشهای نزدیک میز و شیشه قرار داشت. نشست و به موسیقی گوش سپرد. همسرش بود. اشکهای مرد راه خود را یافتند….
۱-Pascal Quignard, Tous les matins du monde, Gallimard, Paris, 1991.
۲- Alain Corneau, Tous les matins du monde (film),1991.
پ.ن:عکس از فیلم همه صبحهای دنیا،محصول سال ۱۹۹۱ به کارگردانی آلن کورنو.
ترجمه مجید رضایی