گوش میخوابانم به دشت
و سواری از اسبش پیاده میشود در سینهام
اندوهگین مینشیند به بازی با خاک
که چرا گوش خواباندهام
نمیشنوم
چه سرخ میدود
تا شاخهگلی برای من
و خسته خواب میرود
نمیداند
اینهمه لاله از کدام گوش
میخواباندم به دشت؟
گوش میخوابانم به دشت
و سواری از اسبش پیاده میشود در سینهام
اندوهگین مینشیند به بازی با خاک
که چرا گوش خواباندهام
نمیشنوم
چه سرخ میدود
تا شاخهگلی برای من
و خسته خواب میرود
نمیداند
اینهمه لاله از کدام گوش
میخواباندم به دشت؟
کلیه حقوق این سایت برای وبسایت ادبی مرور محفوظ می باشد.
One Comment
شاپور احمدي
شكوفا و مهرافروز باشي شاعر
===============
اكنون
رخ
بر خاك ميكشم
تا رمهي
پروانههايي را بپايم
كه در چشم پلنگان
آسوده
در عتيق و
عشق
سر به هم آوردهاند.
جايجاي تالابها
اندوهناك
ستارگان
همچنان ميبارند
بر جاپاي
كودكاني كه در بالين نوفرشته
آرميدهاند.
آه
در اين دم
هيچ كس
چوپاني
چون من نيست.
http://www.shapurahmadi.blogfa.com