سهروردی در فصل ۱۲، فصل پایانی حقیقت عشق یا مونس العشاق، آورده است: عشق بنده ای است خانه زاد كه در شهرستان ازل پرورده شده است و سلطان ازل و ابد شحنگی كونین بدو ارزانی داشته است و این شحنه هر وقتی برطرفی زند و هر مدتی نظر بر اقلیمی افكند و در منشور او چنین نبشته است كه در هر شهری كه روی نهد، میباید كه خبر بدان شهر رسد گاوی از برای او قربان كنند كه «ان الله یامركم ان تذبحوا بقره» و تا گاو نفس را نكشد قدم در آن شهر ننهند. و بدن انسان بر مثال شهریست، اعضای او كوی های او و رگهای او جویهاست كه در كوچه راندهاند و حواس او پیشه وران اند كه هر یكی به كاری مشغول اند.
در فصل ۱۱ و بند ۲۵ این رساله می خوانیم: عشق را از عشقه گرفتهاند و عشقه آن گیاهی است كه در باغ پدید آید در بن درخت، اول بیخ در زمین سخت كند، پس سر برآرد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شكنجه كشد كه نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا كه به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه كه درخت خشك شود. همچنان در عالم انسانیت كه خلاصه موجودات است درختیست منتصب القامه كه آن به حبة القلب پیوسته است و حبة القلب در زمین ملكوت روید، هر چه دروست جان دارد چنان كه گفتهاند:
هرچه آنجایكه مكان دارد
پا به سنگ و كلوخ جان دارد