این روزها بعد از صبحانه ی دیروقت پشت پنجره می نشینم و زل می زنم به کوچه خلوت . انگار پرنده ها هم قرنطینه شده اند. خبری از آنها هم نیست.جلوی در هر خانه ای دو ماشین پارک شده. ماشین هایی که روزهاست از جایشان حرکت نکرده اند. پنجره ی آشپزخانه ی همه خانه ها رو به خیابان است اما اغلب کسی را در آشپزخانه ها نمی بینم. در دنیای سکوت فرو رفته ایم
هفته هاست، دوست پسرم را ندیده ام. دلم برای آغوش گرم و بوسه ای عاشقانه می تپد اما ترس جان مانع دیدارمان است. وقتی تصویری حرف می زنیم حیس عرق می شوم. او سعی می کند تشویقم کند که ترس را کنار بگذارم و همدیگر را ببینیم اما فقط ترس نیست.
می خواهم تصویر لب بزرگی را نقاشی کنم . لب سرخ بزرگ نمادی از دلتنگی ام برای بوسه هایش
کاغذ سفیدی برمی دارم با مداد رنگی قرمز. طرح لب را در حال بوسه می خواهم بکشم. طرح اولیه را می زنم. آن را روی شیشه ی پنجره می گذارم و از پنجره فاصله می گیرم تا ببینم زیر نور در فاصله ای دورتر چطور دیده می شود.
چشمانم را ریز می کنم و به طرح دقیق می شوم. انحنای کنارهای لب را باید بهتر در بیاورم.
از پشت کاغذ سفید سایه ای می بینم. پیرمردی در خیابان ایستاده و به طرح من زل زده. پیراهن شیک آّبی با گلهای ریز پوشیده .کت سفید و کلاه حصیری هم دارد . گوژپشت است وریز نفش .
با لبخندی مسخره به لب بزرگ نقاشی ام نگاه می کند. کاغذ را برمی دارم و با نگاهم نشان می دهم رضایت ندارم که به خانه ام زل برند .. پیرمرد می رود و من زیر لب می گویم :لعنت به شیطان!مگه نمی دوونه الان بیرون رفتن براش خیلی خطرناکه
انحنای لب را بهتر کامل می کنم و دوباره برای دیدن تناسب ها، کاغذ را به شیشه می چسبانم . تمام دقتم به لب است . زیبا شده است . لب بزرگ هوس انگیز به رنگ سرخ. مخصوصا کمی همان طور نگه اش می دارم که بیشتر لذت دیدنش را ببرم.
پیرمرد برگشته است . می اید کنار پنجره آشپزخانه و لبش را رو لب نقاشی من می گذارد . چشم هایش را بسته است و با احساس، لب نقاشی را از پشت شیشه می بوسد ..
4 Comments
الهام
در فضای تلخ قرنطينه داستان شیرین و جذابی بود
معصومه
داستان خانم شیوا کریمی بسیار روان و گرم و صمیمی تونست دلتنگی دوران قرنطینه رو نشون بده و به خوبی از پس تصویر عشق بر بیاد.
ولی پیشنهاد میکنم تا داستان اسمی داشته باشه و نکته بعدی اینکه بنظرم نیازی نیست ایشون کشیدن لب های سرخ رو بعنوان یک نماد در داستانشون ذکر کنند….بهتر بود این به عهده خواننده گذاشته بشه تا به این منظور درک بشه….
موفق باشید
فریدون
این روز ها حس می کنم در دنیای ادبیات، پنجره جدیدی با حال و هوای تازه ای باز می شود. بیماری کرونا فرهنگ تنهایی و در خود فرورفتن و محدود شدن در چار دیواری را باخود می آورد.
می بینم شما هم درین مسیر چراغی روشن کرده اید . موفق باشید
فریبا حاجدایی
پیرمرد آینده راوی و راوی گذشته پیرمرد است، فارغ از زن و مرد بودن و یا فضایی که تو این دوران کرونایی در آن زیست میکنند.
درود به شما.