پریمرگ شدمش…
که ماندم و…
رخسار برافروختم…
به مرگ !…
سخت است !…
جدایی ها !…
جداشدن از این باغ…
نام این کودک
درختی که امسال کاشتی
بوسه بر
دستان کار
دوری از این زن
اطاق
کتاب
چقدر ببینم این سوزش را
چشم از اقبال ما برداشته می شود
باهمه جاهائ خالی !
گویی طلسم از مفرغ داری
به سطح این خط چپ !
و این جدایی بزرگ
با آنچه دوست داشتی
با او که گفت ولطف دارد
حتا این چشم درشتی که
پریوار صداش می زدی
نه ! نه !
نمی شد از یاد برد
این پریمرگ !
یارمحمد اسدپور
?