۱
نمی توانستید
زبان به دهان بگیرید و جای خودتان را
لو ندهید
مگر شما همان زیبا رویانی نبودید
که قلم هایتان را
یک شب وقتی شادی خواب بود
روی صورت هاتان سر بریدند
نمی توانستید
همین جا کنار بخاری بنشینید
و به دود شدن آه هایی که …
چه بگوییم
چه بگویم
چرا غم نامه ی همه ی ما پر است از
طلاقی که نمی گذارد
جگرگوشه ام
گاهی آغوش ام باشد/آغوش ام
هرچقدر فکر کنید
این خیابان آسفالت نشدنی ست
و این من
تلویزیون هستم
تلویزیونی برای خانواده ام
که مادرم صدها سال پیش
آرزوی خوشبختی کرده بود
ولی نمی دانست
دخترها
وقتی به خانه ی بخت می روند
باید بازیگران خوبی
از دانشگاه فارغ التحصیل شده باشند
یا نه آشپزهای دوره دیده ای که…
آن هم نه معلم هایی که باید
از بچه هایشان یک درخت گهربارِ بسازند
نمی دانستید اگر خدا
از جای حق خود می آمد پایین
به زن ها اُسکار می داد
اسکار بهترین فیلم نامه از جشنواره ی کَن
کارگردان کیست؟
ای اسکار بهترین ایده
برای این روزمره گی
طرد شدگی
مچاله شدگی
کانال ها ی درد را آنگونه عوض کنید
که من یک شب راحت سر روی بالش بگذارم
ای مستِ خراب آباد
دیوانه شدم /دیوانه.
۲
می بینید
حتی با آب دادن به گلدان پشت پنجره
با رقصیدن زیر بارانی که هواشناسی
قولش را داده بود
غم هیچ کداممان تمام نمی شود
غمِ آنکسی که کلاغی در قفس ندارد
و با قارقارش صبح ها از خواب بیدار می شود
یا غمِ آنکسی که این خانه را
به ما اجاره داده
که لب ببوسد
لب غنچه کند
می بینید باغچه هایمان دیگر انار ندارند
و کودکی که به دبستان می رود انشا ندارد
می خواهید یک روز
به تیتر روزنامه ها برگردید
می خواهید روی در و دیوار شهر بنویسند
کارگران دیگر مشغول هیچ کاری نیستند
شما تا می توانید
اجاره ها را بالا ببرید
ما روی درخت ها کلبه های چوبی می سازیم
می بینید
حتی دیگر نمی گذاریم درکوچه یمان
باد بوزد
می بینید
چشمه هایمان دیگر جوشان نیستند
آب هایمان دیگر روان نیستند
باید دریا را توی گلدان گِلی مان بریزیم
که ماهی ها غرق نشوند
سیاستمداران ما را ببوسند
تا عینک هایمان بشکند.
زینب فرجی