دهانام ماهیِ آوارهایست…
کف کرده ساحل…
از دم و بازدمها..
بعد از غلت زدنهای تو بر غارهای تودرتو
بینشانیات
سکه میخورَد
صد بار از ردِ مارماهیها بر غارها که پرسیدم
روشن مثل کفِ دست
بالا نیامدنات
دهانِ دریا ناپیدا
از جیغِ حواصیلها و قارقارِ کلاغها
دست بردار
هیچ سکهای کهفِ من نیست
مرگ را در من تکان نده!