ادیت سیتول از شاعران قرن بیستم است. او بریتانیایی و اهل اسکارباروست. آوانگارد و پیشروست و به عنوان شاعر سبک آبستره شناخته شده است. زندگی عجیب و غریب و دنیای غریبی که به عنوان یک زن در شعرهایش ترسیم شده، همیشه برای منتقدان جذاب بوده است.
از مختصات شعر او می توان در دایره انبوه کلماتش و شیوه چیدمانِ آنها گفت که چند تصویر را به شکلی فشرده و زبانی در تصور خواننده شکل می دهد.
او در شعرهایش چشم اندازهایی ناهمگون را توصیف می کند و از مکانهای مختلف و جغرافیایی حقیقی یا غیر حقیقی سخن میگوید. پیچیدگی کلام او متن را به سمت ایهام های غائی و خوانش هایی متفاوت سوق می دهد، متنی که پیش ازین از کلیشه ها آشنائی زدایی کرده است و پس از شکستن ساختارهای کهنه، ساختارهایی نوین را پیشنهاد می دهد.
کنار دریاچه
بر پهنای سطحِ صاف و ماهوی برف
دو نفر می روند
و آیا به یاد می آوری
که چه هنگام آخرین بار بر کنارهی دریا قدم زدیم؟
نه!
که این آذرماه سرد
مرده ست
آه
که برگ ها،
شبیه گوشهای الاغ
بر درخت ها آویزان ست
وقتی که برای آخرین بار
در این ساحل چرخیدیم
و آن شادی به یغما رفته!
و حالا میداس شوهرت به این پچپچه ها گوش خواهد داد
اشک هایی ست بر تابوت آن شادی
و چنانچه که آنها راه می روند
به قصرهای عظیم چینی می مانند
و تمامِ طناب ها
که شل شده اند از فرازِ ابرها
به ناقوسی سخت می مانند بر تورِ شکوفه ها که بردرختهاست
و لحنی محکم به خود گرفته اند
پرشور
و برای عشق کفنی بافتهاند.
این بلور خاکستری رنگ
زنگهای این بلورِ خاکستری رنگ
در هر شاخ درختی می شکند
نفسِ قو همه چیز را مرطوب کرده
بادی خنک می وزد
شبیه خانه های چینی عظیم است
دو نفر می روند
بر حاشیه ای بلند تور را بکشند
گفتگویی میان برف
تنهایان
ابرها،
غازهای چینی و خاکستری رنگ
خود را بر آسمان صیقل می دهند.
خانهی دلقکها
به زیرِ آن آسمان گسترده که کاغذی ست
خورشید، چشمانِ اهریمن است
درخشیدن گرفت در میانه ی هوا نقابی از شیشه
و تمام آن صداهای سرگردان که می گذرند.
نوری بود
انگار بیرون از ضرباهنگ
و آرشه سفت کشیده می شد
بازار روز درهم و شلوغ و صدای زنگها
که وقتِ جهنم را تغییر داده بودند.
گرما که مشغول وراجی بود
جیغ بلند یک طوطی
و تکان تکان می خورد
با لرزه و ارتعاشی از روشنایی ظهر
و غبار که سفید و مرده بر همه چیز مینشست.
شبیه پودری بر چهره ی یک مومیایی
با چهره ای میمونی شکل که متکثر می شود
اطاقکی گرد و انبوهی سخت در بازی با چیزی
و شکنندگی چوبی این خوشی
کلاه و زنگ های زمان ،دلقک
که جلنگ جلنگ میخورد و سوت می کشید
فرشتگانی جوان که به لباسی مبدل درآمده بودند
از هر پرنده ای که پرواز میکند
و نقاب های ستارگان برای جوانان که بپوشند
به غیر از هر رویایی که ارزشی داشت
زائری روشن، که از قوم ما گذشته باید که ببیند
نکته هایی برای واقعیت.
بر بالای تیز این چمن، جیغ هایی سبز رنگ
درختانی بلند تلق تلق تکیه داده اند
و غوغا می کنند سرگیجه وار، تیز
اما چه زمانی شب بر روی این نشانه می افتد
جائی ماه شبیه دزدی موذی این را می دزدد
با صورتکی سیاه رنگ، و با لمسی که خنک و برهنه است
هر گیلاسی، آلو و یا لوبیا
و بعد پائین این چشم ها که نقاب گرفته
از خانه ها، از دروغ هایی تاریک
درختانی بلند، شبیه مناجاتی بی امید
آن ها بر این هوای گنگ موذی چنگ می زنند
کورها آن خانه ها هستند، که به اندازه ی کاغذی نازک اند
سایه هایی قدیمی در آن ها قایم می شوند
با سایه های موذی و حرکتی دیوانه میخزند
شبیه عروسکانی که گریه می کنند.
پنجره هایی بلند ابدیت را می نمایانند
و واقعیتی صلب را
شمع ها می گریند، می کاوند و می رقصند
شبیه زندگی ای که از سر تصادف به سخره گرفته شده
خانه ها بزرگند شبیه خواب ها که در آن است
وقتی که یک بار در میان آنها ماجراجویی میکردم
سکوت که سرد می کند ما را ، شبیه دریایی که می شکافد
به آرامی مرا در بر گرفته.
Attachments area