شب چله، هزارانساله جشنی آریایی…
جشنی سپند و پرفروغ و گرم و زیبا….
در آخرین شام بلند و سرد پاییز….
یادآور استورههای مانده برجا…
شب چله، نماد زایش مهر ایزد خوب
همان میترا، خجسته ایزد در پگاه هان
آیین او مهر و داد و پیمان
تابان رهبر مینو، آن روشنگر راه
در شب چله سفرهایی میگسترانم
از دانهها و میوههای سرخ و رنگین
چون گلگون وار، نهم بر سفرهی خویش
دردانههای فام خوش، نار شیرین
که سرو زیبا در کنارش مینشانم
فرخ نمادی از کهن آیین دیرین
که آن سرو سبز و تازه را آرایه بخشم
بسی با رشتههای نازک سیمین و زرین
سروی که در پندار ایرانی سپنتاست
و از فتنهی باد خزانی بیگزند است
در شب چله تا فردای پگاهان
بر سینی یه پُر آتشم، اسپند دود است
در پیش یاران میبرم شب را به پایان
شبی که گرم و شادمان و دلفروز است
از شادی فردا، دلم در سینه لرزان
که فردای شب چله، خورشید روز است
جشنی دگر در گردش گردونهی مهر
آغاز روز چیرگی بر تیرگیهاست
جشنی به پاس نخستین روز زمستان
روزی به دنبال شب زیبای چله ست