پري زنگنه…
شاهرخم، اي شاهپريِ يواشكيام…
كورم گردان، پاورچين، پاس واپسين شب…
تا سكوت را با آهو و حوض خوش درآميزيم….
***
بر سكوي دراز و خاكستري شب…
ديهيم حصيرياش به خوابم آمد.
كنار نردههاي سايهبانم
گلزار شبانهي سياهمستش
از كوزهاش نرم فرو ميتراويد.
***
هان كودكان سراب
سكوت را دوست دارم،
همو كه هزاردستانش
ساقي را با سراپاي نيمروزي
دزدكي به خلوتسرايم فراخواند.