می دانی من چه بودم؟…
چطور زندگی کردم؟…
می دانی ناامیدی چیست؟….
حالا زمستان باید برایت معنی داشته باشد….
انتظار نداشتم زنده بمانم،زمین مرا متوقف کرد….
انتظار نداشتم
دوباره برخیزم،
احساس می کنم
بدنم دوباره می توانددر نمناکی زمین متولد شود،
چطور پس از زمانی طولانی
در روشنایی خنک بهاری زودرس
دوباره آغاز کند…
هراسان، آری، ولی در میان شما
در برابر گریستن
آری لذت خطر کردن
در هیئت بادی نا آزموده
از دنیایی جدید…