۱
اشکهایت را
به روز مصلوب شدنم
باران کن
ساعت کوبه ای دوازده بار نواخت
در انقطاع آیه و آیینه
آنی که بی سرانجام دستهای تو
طبل تهی انتظار
آوای بی ترنم مرگ را سرود
اینک ،
توالی تاریک و روشنا
در اضطراب لحظه تطهیر
نام تو را
بر تارک کتاب مقدس نوشته است
در ربع پرده تسلیم
انگشت مضراب
فرو افتاد
۲
ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﺧﻤﺎﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻱ ﺍﺳﺖ
ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﻏﻨﻮﺩﻩ ﺍﻱ
ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﻴﺮﻩ ﺳﻨﮕﻼﺧﻲ ﻛﻬﻦ
ﻣﺎﻭﺍ ﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﻡ
ﻣﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ
ﻳﻚ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﻳﻢ
۳
به سر سپردن پاییز
به دلهره اسب می چمد از رخ
به انحنای تصور
به زورقی که دوانده است روی صورتم از شوق
به لحظه رها شدن از تو
به ترجمان شراب مست می شوم از نو
به این شکسته سکوت گمشده در بغض
به التهاب دمادم باران که در عروج فاجعه بارید
به آخرین نگاه و تمنا
به خون که می جهد از رگ رگ هر دست
به آن فروغ که در آیینه بندان غم فرو فتاد و دگر هیچ
به این سکوت و سترون
سپرده و تسلیم.