خـاصـّه و عـامـّه بـه سـنـدهـاى بـسـيـار روايـت كـرده انـد كـه چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـه مـدينه هجرت نمود و مسجد را بنا كرد در جانب مـسجد درخت خرمائى خشك كهنه بود و هرگاه كه حضرت خطبه مى خواند بر آن درخت تكيه مى فرمود پس مردى آمد و گفت : يا رسول اللّه ، رخصت ده كه براى تو منبرى بسازم كه در وقـت خـطـبـه بـر آن قـرارگـيـرى و چون مرخص شد براى حضرت منبرى ساخت كه سه پـايـه داشـت و حـضـرت بـر پـايـه سـوّم مـى نـشـسـت ، اوّل مـرتـبـه كه آن حضرت بر منبر برآمد آن درخت به ناله آمد، مانند ناله اى كه ناقه در مـفارقت فرزند خود كند؛ پس حضرت از منبر به زير آمد و درخت را در برگرفت تا ساكن شد؛ پس حضرت فرمود: اگر من آن را در بر نمى گرفتم تا قيامت ناله مى كرد و آن را (حـَنـّانه ) مى گفتند و بود تا آنكه بنى اميّه مسجد را خراب كردند و از نو بنا كردند و آن درخـت را بـريـدنـد(۹۹) و در روايـت ديـگـر مـنـقـول اسـت كـه حـضـرت فـرمـود كـه آن درخـت را كـنـدنـد و در زيـر مـنـبـر دفـن كردند.
درخت متحرّك
در نـهـج البـلاغـه و غـيـر آن ، از حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام مـنـقـول اسـت كه فرمود من با حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بودم روزى كه اشـراف قـريـش بـه خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: يا محمّد، تو دعوى بزرگى مى كنى كـه پـدران و خـويـشـان تـو نـكـرده انـد و مـا از تـو امـرى سـؤ ال مـى كـنـيـم اگـر اجـابـت مـا مـى نـمـائى مـى دانـيـم كـه تـو پـيـغـمـبـرى و رسـول و اگـر نـكـنـى مـى دانـيـم كـه سـاحـر و دروغـگـوئى . حـضـرت فـرمـود كـه سـؤ ال شـمـا چـيـسـت ؟ گفتند: بخوانى از براى ما اين درخت را كه تا كنده شود از ريشه خود و بيايد در پيش تو بايستد، حضرت فرمود كه خدا بر همه چيز قادر است ، اگر بكند شما ايمان خواهيد آورد؟ گفتند: بلى ، فرمود كه من مى نمايم به شما آنچه طلبيديد و مى دانم كه ايمان نخواهيد آورد و در ميان شما جمعى هستند كه كشته خواهند شد در جنگ بدر و در چاه بدر خواهند افتاد و جمعى هستند كه لشكرها برخواهند انگيخت و به جنگ من خواهند آورد؛ پس فـرمـود: اى درخـت ! اگـر ايـمـان بـه خـدا و روز قـيـامـت دارى و مـى دانـى كـه مـن رسـول خدايم پس كنده شو با ريشه هاى خود تا بايستى در پيش من به اذن خدا. پس به حـقّ آن خـداونـدى كـه او را بـه حـقّ فرستاد كه آن درخت با ريشه ها كنده شد از زمين و به جـانـب آن حضرت روانه شد با صوتى شديد و صدائى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا نـزد آن حـضـرت ايـسـتاد و سايه بر سر مبارك آن حضرت انداخت و شاخ بلند خود را بر سـر آن حـضـرت گشودوشاخ ديگر بر سرمن گشود و من در جانب راست آن حضرت ايستاده بودم چون اين معجزه نمايان را ديدند از روى علوّ و تكبّر گفتند: امر كن او را كه برگردد و بـه دو نـيـم شـود و نـصـفـش بيايد و نصفش در جاى خود بماند. حضرت آن را امر كرد و بـرگـشـت و نـصـفـش جـدا شـد و بـا صـداى عـظيم به نهايت سرعت دويد تا به نزديك آن حـضـرت رسـيـد. گـفـتـنـد: بـفـرمـا كـه ايـن نـصـف بـرگـردد و بـا نـصـف ديـگـر مـتـّصل گردد. حضرت فرمود و چنان شد كه خواسته بودند؛ پس من گفتم : لا اِلهَ اِلا اللّهُ! اوّل كـسـى كه به تو ايمان مى آورد منم و اوّل كس كه اقرار مى كند كه آنچه درخت كرد از بـراى تـصـديـق پـيغمبرى و تعظيم تو كرد منم ؛ پس همه آن كافران گفتند: بلكه ما مى گـوئيـم كـه تـو سـاحـر و كـذّابـى و جـادوهـاى عـجـيـب دارى و تـرا تصديق نمى كند مگر مثل اين كه در پهلوى تو ايستاده است .
منبع:
منتهي الامال ج۱