تنها تشریح میشوند، از هم وامیروند و باتلاقی عظیم با مرکزیت “کمپنجات” آدمها را از هر نوع و گروه آرام آرام در خود فرومیبرد. شامار نام یک افسانه قدیمی کردی است، که در آن مردی با همین نام به دیدار “ملکهی ماران” میرود. در رمان گوران، شامار با گنجینهی عظیمی از افسانه و آیین و تاریخ و دفتر حقیقتی که از پدرش به ارث برده ناچارا راهی پایتخت میشود.
«وقتی رسیدیم پایتخت، خورشید به اندازهی یک
طناب ِ دار از قلهی دماوند بالا آمده بود» ص۱۳
کوچ شامار روایت این طناب ِ دار است، که در آن شخصیتهای داستان، جدا افتاده و تنها، ناگزیر از آن بالا میروند.
شامار به دنبال پیدا کردن کار در تهران است. کاری که بیشتر از آن که کار باشد، دوختن کفنی برای مرگ است. جایی مدیر کارگاه به جای توضیح شیوهی کار با لکنت زبان میپرسد «شما که م مهندس ن نساجی هستین، احکام کفن و د دفن رو م میدونین؟» ص ۳۵
«سهشیفته کار میکردند؛ شبانهروزی. آن همه پارچهی سفید را که دیدم حالم به هم خورد. جلوی چشم مدیر کارگاه بالا آوردم. استفراغ سرد گُلهگُله پخش شد روی پیراهن چهارخانهام. انگار همینطور کلمات قانون بینالمللی کار بود که از دهانم بیرون میریخت.» ص۳۴
شامار که در مسیر پیدا کردن کار وارد “کمپنجات” میشود؛ شاهد کرم زدن و تباهی آدمها، مکانها و حتی کلمات است. “کمپنجات” نامکانى که با شعار سَمزدایی از معتادان، خود پدیدآورندهی چرخهی عرضه و تقاضاست؛ در مسیر چرخهی تولید و مصرف، آدمها را کمرنگ میکند و هویتی جز یک نام مستعار از آنها باقی نمیگذارد. «حروف اول نام و نامخانوادگیش را جمع زدیم شد میموا.»ص۷۳
گوران هوشمندانه نشان میدهد که “کمپنجات” چگونه خارج از خودش گسترش مییابد، تا جایی که تفاوت چندانی میان اعتیاد، هذیان، تناقض و بیمعناشدگی کاراکترهای درون کمپ با خارج از کمپ وجود ندارد. بدنها، روحهای تخریب شده و هویت انسانی، همگی در حد سوژهای برای عکاسی و تصویربرداری “صبوری” نزول میکنند. همه در مقابل قاب دوربین صبوری قرار میگیرند، به نظر او چهرهی معتادان، سینمایی است و چیزی به اندازه سوژه مهم نیست.
شخصیتهای داستان در پارادوکسی بیانتها فاسد میشوند، کرم میزنند و در برابر دوربینی همیشه حاضر و بیتفاوت از بین میروند.
تناقض در رمان جایگاه ویژهای دارد. “کیومرته” که به قول خودش مستشرق است و در دانشگاه هاروارد شرق شناسی خوانده علاقهمند به غرب است و در جایی که کسی انگلیسی نمیداند، حتی آگهی فوت را هم به انگلیسی میخواند. هدفش آن است که از کمپ نجات بگریزد و به غرب برگردد.
“درویش” با آن موهای بلندی که همیشه با کش بسته میشوند بازاریاب شرکتهای بزرگ است. و حتی در خواب هم به جای ذکر، آگهی تنظیم میکند. “شماسی” که میگوید: «برخلاف تصورت لیبرال هم نیستم. من همه عمر یه لیبرتارین خواهم بود» و طرفدار پروپاقرص بخش خصوصی است، در یک روزنامه کثیرالانتشار وقایع تاریخی مینویسد.
و “میموا” شخصیت عارف مسلک و معتاد که یک بار هم به جرم افزودن باب هفتاد و سوم به تذکرهالاولیاء به زندان افتاده، تنها هذیانی بیپایان است که نهایتا در دیگ غذا سنکوب میکند. میموا معنویت ِ محیطی در سطح مانده است، اما گوشها جملاتش را ناشنیده میگیرند.
کاراکترها بیشتر از آن که انسان باشند شغل هستند. نامهایی که همه به ناچار در آن فرو رفتهاند و ناگزیر باید در آن بمانند. دژبان، رئیس، روانشناس، معدنچی، بازاریاب، نه یک هویت انسانی، که “وسیلهای فعالیتی” هستند، ولی ارتباط این فعالیت را با خود نمیدانند. شغل ربطی به آنها ندارد، اما به وسیله آن تعریف میشوند. حتی وقتی کسی از این قالبها، از این “فقط کار بودن و نه انسان بودن” میگریزد مثل ر.طبس، معدنچی زغال سنگ، در نهایت به دست این باتلاق عظیم از میان میرود، بی آن که تاثیری بر اطراف بگذارد.
شامار که دارای نام مستعار میژوو (به کردی به معنای تاریخ) است از سرزمین ویران شدهاش که دستخوش زلزله و مهاجرت گروهی جوانان شده به پایتخت پناه میبرد، ولی با یک دنیای از هم پاشیدهی بزرگتر روبهرو میشود. در رمان کوچشامار تباهی به همهجا نفوذ کرده، اما دست آخر شامار که قبلا هم از چند مهلکهی تاریخی جان سالم به در برده از این دوره تاریخی هم میگذرد و در استعارهای پنهان با یک اسب ناپدید میشود.
زبان در رمانهای گوران چه در کتاب نفستنگی و چه در کوچشامار بیپروا از فارسی رایج فاصله میگیرد و به سمت کردی میرود. از این رو شخصیتها همچنان که در حال صحبت کردن به فارسی هستند، با زبان کردی فکر میکنند. اندیشه به زبان مادری مرتبا با اصطلاحاتی خاص، خود را نشان میدهد. این شیوهی زبانی که امضای خود گوران است همچنان که طعنهایست به در حاشیه راندن زبان مادری، تبعیدی بودن آدمها را در مکانی غیر از مکان زیستهشان پررنگ میکند.
«توی کمپ نجات طبق بخشنامه رسمی، حرف زدن فقط به زبان فارسی مجاز بود… اما صداهایی از دژبان کورده و افغانه میشنیدم که در زبان فارسی معادل نداشتند و باید برای هر کدام یک جمله شرح مینوشتم…»ص ۱۴۳
شامار مثل “یوزف ک” پیوسته احساس میکند تحت تعقیب است از این رو در جایی که جرمی مرتکب نشده از ترس پلیسها، دفتر دستنویس پدرش را میخورد.
«به طرفهالعینی هزار سال کهلام و سرّ مگو را چون دانههای انار بلعیدم» ص ۳۸
«من اما در انتظار دو چیز بودم؛ درآمد مکفی و بخشش قانون. از دار و دیار دنیا چیز دیگری نمیخواستم، حتی زندگی خانوادگی. تنها آرزویم این بود که نیایند دنبالم» ص۷۰
«تو شامار بوربور بودی… همیشه منتظر برگهی احضاریه برای ادای پارهای توضیحات بودی.» ص۱۵۸
کوچ شامار نفس آخر ِ یک سرزمین بنگزده است. دنیایی که هیچ کس در آن به جای خود نیست. دانشآموختهی ادبیات(میموا) دادزَن یک نشر است. مستشرق، تاجر فرش است. مهندس (شامار) دفتر دار کمپ شده و احوالات معتادان را مینویسد. همه اینها با هم در یک فساد گروهی، مرگ و فراموشی را به وسیلهی افیون صدا میزنند.
«میموا کش و قوسی به بدنش میدهد و میگوید: من قرص میخوام. میخوام برسم به فیض.
یک کرم از زیر لالهی گوشش درمیآورد. با دو انگشت میگیرد جلوی دوربین. لبش به خنده باز میشود. رو به صبوری میکند: اینجا چه میبینی؟ خودش جواب میدهد: کرم آدمیزاد میبینم…»ص۱۵۴
جالب آن که میموا وقتی ترامادون میخورد دیگر هذیان نمیگوید و تمام جملاتش معنی میدهند!
مرگ در سرتاسر داستان حضور دارد. ولی نه آن مرگی که خود به سمت آدم بیاید؛ اینجا آدمها مرگ را فرامیخوانند، آن را خرید و فروش میکنند. روی جسد افتاده در کنار سطل آشغال قیمت میگذارند. شبانه روز در سه شیفت برایش کفن میدوزند. گرچه همهی اعضای کمپنجات برگه اهدای عضو را امضا کردهاند اما بعد از مرگ، بدن کرم خوردهشان حتی برای پیوند عضو هم مناسب نیست.
کوچ و تبعید، همیشه مجرم و تحت تعقیب بودن، به حاشیه راندن زبان مادری، بیمعناشدگی انسان در مسیر سرمایهداری، حضور همچنان پررنگ تاریخ و اسطوره در کنار زندگی مدرن شده به سبک غربی و بسیاری نکات ریزبینانهی دیگری که در این کتاب است، آن را تبدیل به رمانی میکند که میشود نامش را گذاشت: روزنهی نوری در این وانفسای ادبیات، برای ادبیات و همه.
نسیم.توکلی
** فرهاد حیدری گوران ( ۱۳۵۲ – کرمانشاه) تاکنون پنج رمان به فارسی و کُردی خوارین نوشته، و یک رساله با عنوان حقیقت و شادمانی دربارهی متون یارسان تالیف کرده است. برخی آثار گوران به زبانهای کُردی، انگلیسی، لهستانی، سوئدی و عربی ترجمه شده است. رمان نفس تنگی یک سهگانه است که جلد دوم آن در سال ۱۳۸۷ از سوی نشر آگه منتشر شد. کوچ شامار رمانی است که باید به عنوان دفتر سومِ رمان نفس تنگی از آن نام برد.