کمی بهش فشار میآورم که فرو رفتگی روش ایجاد شود. نگاهم به ناخون های کثیف انگشتانم میافتد… زمانی که کار ناخون میکردم، دستی ظریف با انگشتهای باریک و ناخون های مرتب داشتم. وسواسم باعث میشد با گوشه ناخون لاک شره کرده روی ناخون مشتری را بگیرم، همیشه آخر روز؛ لاک خودم هفت رنگ بود مثل جورابهای رفو شده. پایان روز لاک جدید و دیزاین جدید به روی ناخون های دستم نقش میبست؛ و این سرگرمی مورد علاقهی من بود … ناخنها و انگشتها … رنگها و بازیها … خمیر بازی رو کنار میگذارم و پنج انگشتم را به روی بالا جلوی خودم میگیرم. ناخون های گرد از انتها کوتاه شده و تیکههای رنگی خمیر به زیرش دیده میشود…
به خاطر بیماری دیگر حال و حوصله و توان آن روزها را ندارم..
سرم را میچرخانم و از پنجره بیرون را نگاه می کنم .
بااینکه سالهاست که خانه بند شدم اما اینکه شهر و محل را به خاطر بیماری همه گیر کرونا خلوت میبینم دلم را آشوب میکند. کارم هر روز گوش دادن به خبرهای مرگومیر دنیا شده… امارها بالا میرود. صد هزار نفر. میلیونها نفر … نمیدانم دنیا تغییر کرده و یا من؟ و شاید هردو … دیگر کار ناخون نمیتوانم انجام دهم … نگاهم به اتاق برمی گردد … نایلون داروهای رنگ و وارنگ… حولهای که نتوانستم روی در حمام اویزان کنم …برایم سخت شده افکارم را سامان دهم و متمرکز به یک چیز شوم. افکارم مثل تکهای چربی داخل ماهی تابه به روی آتش به اینور آن ور پرتاب میشود و در آخر میسوزد و نیست میشود. دوباره خمیر بازی را بر میدارم و هرچه ساختم را درهم میریزم. این بار خمیر را به شکل موش فرم میدهم و دم کوچیک و باریکی برایش میگذارم. در کف دستم قرارش میدهم بهش نگاه میکنم… موشم را کنار میگذارم و تکه دیگر از خمیر را این بار شکل گلی پنج پر با ساقهای نحیف میسازم. آن را نیز کنار موش کوچولو میگزارم. گل پنج پر و ساقهی نحیفش بزرگ میشود و موشی بی جان که اکنون جان گرفته مدام دور ساقه میچرخد
خیره به چیزی که میبینم ، تکهای دیگر از خمیر را در دستانم ورز میدم تا آماده ساخت موجود دیگری بشود. یک پرنده با بالهای از هم گسسته و درحال پرواز. عجب دنیای عجیب و شیرینی. حال پرنده هم به دور گل پرواز میکند.. تکیه بر صندلی ام میدهم و چشمانم را میبندم و به رویای شیرینی فرو میروم. رؤیایی که در آن میتوانم راه بروم و از تمام وجود بخندم. با صدای زنگ در از رؤیا خارج می شوم. موجودات کوچولوی روی میز انگار از صدای زنگ شُکه شدند چون دیگه حرکتی نمی کنند. دختر کوچیک همسایه تنها کسی که این روزها اجازه داره سری بهم بزند، روبرویم ایستاده و می خندد . نگاهش به خمیر بازی میافتد. با هیجان میگوید :منم میتونم باشما بازی کنم؟
لبخندی به رویش میزنم و ازش میخواهم کوسنی از روی کاناپه بردارد و روی زمین به رویش بشیند و با من همراه شود.
9 Comments
معصومه
داستان دومی است که از سرکار خانم هوشیار میخوانم ….قلمشان را دوست دارم و خود را در کل فضا حس میکنم. داستان پر از تلخی ها و شیرینی هایی است که با هم عجین شده است….دقیقا مثل روی سیاه و سپید زندگی…کاملا قابل باور و بدون القا نومیدی و تلخی بیشتر به خواننده، درمجموع فضا بیشتر شیرین است تا تلخ.
استعاره های زیبایی در داستان استفاده شده مثل افکاری که مثل جلز و ولز روغن در ماهی تابه مرتب در حال ازین شاخه به شاخه پریدن هستند.
اما بنظرم در چند جای اندک، فرم محاوره ای بکار رفته در جمله هماهنگ با کل جمله نیست…و در قسمتی که گفته شده: “با اینکه سال هاست که خانه بند شدم” با توجه به ساختار غیر محاوره ای کل داستان بهتر باشد به فعل ساختار استمراری ” شده ام” داده شود.
با ارزوی موفقیت هرچه بیشتر برای نویسنده محترم
حمید
مطلبی کوتاه و تا حدی فضای غم الود که خواننده رو جذب نمیکنه و در انتها بدون ختم کلام و گنگ
سعید
خوبه ادامه بده واسه انتهای داستان هم کاری کن ?❤️
الهام
به نظرم داستان در عین غم انگیزی دنیای انگیزه بخش و شیرینی ایجاد می کند و برایم جذاب بود، سپاس از شما?
فرزانه فرزادنیا
سلام
متن را دوست داشتم توصیف ها خوب و ملموس هستند به نظرم اگر به نوشتن ادامه بدین در آینده شاهد ظهور یک نویسنده خانم خوب خواهیم بود ولی غلط های نکارشی و املایی به شدت به متن آسیب زده به ویژه کلمه ناخون که غلط نوشته شده است
موفق باشید
سیروس محمدی
ناخون . (اِ) ناخن . (آنندراج ). ضبط و تلفظ دیگری است از ناخن :… از پارسی ویکی ..
سیروس محمدی
ناخون نوع تلفظ دیگر ناخن است و در ست است . ویکی پارسی
Shiva
من را عجیب به حال و هوای این روزها خودمان برد در عین حال که شریک دنیای درونی راوی داستان هم شدم. دنیای کوچکی راوی که روابط چندانی ندارد و که حالا با کرونا کوچکتر هم شده است . روایت خطی داستان خوب پیش رفته طوری که سریع می شود آن را خواند و با آن ارتباط گرفت .
Shiva
داستان تم درونی قشنگی دارد. دنیای تنهایی که با شروع کرونا تنهای بزرگتر هم شده است. هم غم انگیز است هم امیدوارکننده. راوی سعی دارد با وجود مریضی و دنیای ملال آورش لحظه های خوشی برای خود درست کند. انگار با اشاره به خمیر بازی دارد دنیای خودش را بازسازی می کند