/ جستارهایی که در دانشگاه تدریس می شوند!
زیبایی خارج از قاب
آرش محسنی
جین واینگارتن، روزناهنگار و هجونویس روزنامهی واشینگتن پست، دو بار جایزهی پولتیزر برده است. این نویسندهای که خودش را «پیر و خلوضع» میداند، یکی از پرخوانندهترین نویسندگان امریکاست و دو جستار او، «مرواریدهای قبل از صبحانه» و «حواسپرتی مرگبار» روی وبسایت واشینگتن پست میلیونها بازدید داشته و در کارگاه آموزش نویسندگی تدریس میشوند. واینگارتن کیست؟ توضیحات ناشر کتاب به خوبی چهرهای دقیق از او به دست میدهد. توجه کنید؛
جین واینگارتن در دانشگاه نیویورک روانشناسی خوانده است. بعد یک روز تحصیلات تکمیلی را رها کرده تا داستان یک باند مافیایی پورتوریکویی را بنویسد. چندسالی گزارشگری و نویسندگی کرده است و بعد ناگهان دست از نویسندگی کشیده و شده است ویراستار یک مجلهی حقوقی. چرا؟ برای اینکه به دختری که دوستش داشته نزدیک شود. بعدها با همان دختر ازدواج میکند و دوباره برمیگردد سر نویسندگی. از یکجا به بعد، طنزنویسی را شروع میکند که عمدهی شهرتش هم به همین طنزنویسی و هجونویسی است. با این حال معلوم نیست بهترین نوشتههایش برای خنداندن است یا گریاندن. واینگارتن بنا به گفتهی نزدیکان و همکارانش آدمی است که سال تا سال شدیدا شلخته. با سبیلی که از دو ور لبش پایین آمده و موهایی که سال تا سال رنگ شانه به خودش نمیبیند. در عیت حال با وسواسی مرضوار در نوشتن، بیادب و گاهی وقیح و با عادتهایی عجیب و غریب. مثلا در محل کارش الکی عطسه میکند تا همکارانش را بترساند یا ساعتها گوشی تلفن دستش میگیرد تا آدمها را سر کار بگذارد. خیلیها او را بزرگترین روزنامهنگار زندهی آمریکا میدانند، اسطورهای که دو بار پولیتزر برده است و همین آقا آواتار صفحهی توئیترش استیکر مدفوع است! میرود آنجا آدمها را مسخره میکند یا حرفهای بیادبانه میزند!
بله. واینگارتن چنین آدمی است. تام بارتلت که گزارش بلندی دربارهی شخصیت عجیب واینگارتن نوشته میگوید: «شخصیت واینگارتن خیلی شبیه نوشتههایی است که اسم او بالایش خورده: شوخطبع، کنجکاو وسواسی.»
جستار نخست با عنوان «مرواریدهای قبل از صبحانه» از دل آزمایشی بیرون آمده که خود واینگارتن طراح آن بوده است. ایدهی چنین آزمایشی زمانی در ذهن او روشن شده که نوازندهی ارگی را در خیابان دیده که در بیاعتنایی مطلق رهگذران، ارگش را میزند. واینگارتن با خودش میگوید که اگر به جای آن نوازندهی دورهگرد، نوازندهای مشهور نشسته بود باز هم مردم بیاعتنا از کنارش میگذشتند. واینگارتن میتواند «جاشوا بل» یکی از بزرگترین نوازندگان ویولن را به شرکت در آزمایشش مجاب کند. برنامه این است؛ جاشوا بل به عنوان نوازندهای دورهگرد به ایستگاه مترویی در نیویورک میرود و با ویولن ۴ میلیون دلاریاش به مدت نیم ساعت سه قطعه از شاهکارهای موسیقی جهان را مینوازد و واکنش رهگذران به نوازندگی او را خبرنگاران واشینگتن پست رصد میکنند. نتیجه، همانطور که انتظار میرود، غمانگیز است؛ نبوغ و خلاقیت جاشوا و زیبایی بینظیر قطعاتی که مینوازد جز عدهای انگشتشمار، توجه کسی را جلب نمیکند. بیش از هزار نفر از مقابل جاشوا رد میشوند و برای کاری که میکند کمتر از ۴۰ دلار در جعبهی ویولونش میاندازند. در حالی که همانها حاضرند برای رزرو یک صندلی معمولی در کنسرتش ۱۰۰ دلار بدهند! چه اتفاقی افتاده است؟ واینگارتن این سوال را از خودش و خواننده میپرسد؛ «آیا در موقعیتی پیش پا افتاده و زمانی نامناسب، زیبایی اولویت خواهد داشت؟» جستار خواندنی و شوخطبعانهی واینگارتن ما را به عمق این آزمایش ساده میبرد و تعادلی را برقرار میکند تا به این باور برسیم که میتوان حتی در چنین شرایطی هم به رهگذران مترو حق بدهیم. نمیتوانیم؟ مرواریدهای قبل از صبحانه را بخوانید!
جستار دوم با عنوان «حواسپرتی مرگبار» یادداشتی تکاندهنده دربارهی مرگ طفلی نوپاست که در صندلی عقب ماشین پدرش از شدت گرما جان باخته است. مایلز هریسون، مردی ۴۹ساله در تابستان گرم شهرک هرندن به خاطر فشار کاری بالا و حواسپرتی فراموش کرد که پسرش چیس را به مهد کودک برساند و او را در حالی که به صندلی عقب ماشینش بسته شده بود، در پارکینگ محل کارش جا گذاشت. به مدت ۹ ساعت. در این مدت دمای بدن کودک به ۴۲ درجه رسید و بدون آنکه کسی به دادش برسد از دست رفت. دادگاه مایلز را به اتهام قتل غیر عمد محاکمه کرد و مجرم شناخت. واینگارتن در جستاری نفسگیر به این واقعهی ترسناک میپردازد. به راستی اگر هرکدام از ما خوانندگانی که تجربهای چنین هولناک نداشتهایم بخواهیم در جایگاه هیئت منصفه بایستیم، برای مایلز هریسون چه حکمی صادر میکنیم؟ آیا مایلز را مسبب اصلی جنایتی چنین تکاندهنده میدانیم یا او را بیگناه میشناسیم؟ مرگ کودکان در صندلی عقب ماشین به نظر اتفاقی نادر میرسد اما اینگونه نیست. آمار چنین مرگی رو به افزایش است. پدران و مادران بسیاری در سراسر جهان به خاطر حواسپرتی فراموش میکنند کودکانشان را از صندلی عقب باز کنند و چند موردی که واینگارتن گزارش میدهد نشاندهندهی افزایش آمار چنین اتفاقی است. واینگارتن با ظرافت و موشکافی تمام به مباحث اخلاقی و اجتماعی این اتفاق میپردازد و به خاطر حرفهی روزنامهنگاریاش و دسترسی به افراد دخیل در این پرونده، دیدگاه هرکدام از آنها را نسبت به چنین فاجعهای بررسی میکند. بخواهیم یا نه، این هم یکی از مصائب انسان در جهان مدرن است. بله. به همین سادگی، یک قرار کاری، یک برنامهی پیشبینینشده یا مناسبت از دسترفته میتواند جان فرزندان ما را بگیرد و در این فاجعه نیز هیچکس جز خودمان گناهکار نباشیم. حواسپرتی نیز یکی از پیامدهای زمانهای است که در آن زندگی میکنیم. جستار دردناک و تکاندهندهی جین واینگارتن را بخوانید!
نقل از الف کتاب