همانطور که یک عشق تمام میشود…
این عشق هم تمام شد….
مانند یک بیماری طولانی….
همانند ترانهای که بیوقفه به آن گوش میسپارم…
همانند فراموشی خیرهشدن به آسمان….
نامه نوشتن به دوستان….
آب دادن به گلها…..
تمام شد.
همانطور که یک عشق تمام میشود
این عشق هم تمام شد
چونان کودکی افلیجی که از نو راهرفتن میآموزد
باید به کوچه بزنم
آدرس جدیدی را برای دوستان بفرستم
باید پنجرهها را باز
کتابها را مرتب کنم
شاید نزدیک غروب بارانی بزند
شعرهای نیمهکاره را تمام کنم
شاعری بود که میگفت عشق تمام شد
و اینک تمام شد عشق
و درست همانطور تمام شد.