راجع به مردی مُرده تلفن میزنیم …
کجا میتوانیم پیدایش کنیم؟…
ـ نامش؟…
تکرار میکنند…
ـ او نامی ندارد…
او مُرده است…
داریم میگردیم…
نقاشان
او را مخفی کرده بودند
او را رمانده بودند
او را نگه داشته بودند
نمیتوانیم او را بیابیم
مُرده است او
میگویند در باران بگردید
و پیدایش کنید
میگردیم
و نمیتوانیم پیدایش کنیم
تلفن میزنم
به من میگویند: او رفته است!
حتم دارم که دروغ میگویند
با چشمهای سرخِ گشودهام من
او را میبینم
بیایید جاهای دیگر را بگردیم
به حوالی برو سؤال کن!
ـ آنها نمیشناسندش
ـ آنها نامش را نمیدانند
ـ فراموشش کرده بودند
تلفن میزنم
میگویند: نع!
ـ آنها نمیدانند من کیام
ـ نامم را نمیدانند
– فراموشم کرده بودند
من، مُردهام!