دیروز درجه حرارت را پیدا کردم، ته جعبه کمک های اولیه بود . با الکل ضدعفونی اش کردم و گذاشتم زیر زبانم. چند دقیقه بعد درجه را درآوردم ، سعی کردم ببینم خط روی کدام عدد میایستد. نتوانستم بخوانم. درجه را چرخاندم، به چشمانم نزدیک کردم، نفهمیدم. سالهاست که از درجه استفاده نکردهام. عینکم را برداشتم، دوباره گذاشتم، روی بینی ام عینک را جلو عقب بردم، نشد. درجه را بردم زیر نور چراغ زیر کابینت آشپزخانه. یک لحظه به نظرم آمد سر خط بین ۳۷ و ۳۸ ایستاده است. سرم را به درجه نزدیکتر کردم. خط محو شد. درجه را زیر شیر شستم و همانجا کنار ظرفشویی گذاشتم. حتماً تب نداشتم که درجه خط را نشان نمیداد، اگر تب داشتم حتماً خط را میدیدم.
ده دوازده روزی میشود که به خاطر شیوع گسترده ویروس تازه به دوران رسیده کووید -۱۹ در خانه ماندهام. با این موضوع اصلاً مشکلی ندارم. به لطف پیشنهادهایی که در صفحات اجتماعی میشود حسابی سرم گرم است. برنامه ریزیهای ریزریزی هم کردهام که فرصت فکر کردنهای بیمورد و تو خالی را میگیرد. کمی خواندن کتابهای نخوانده و کمی پختن غذاهای نپخته و کمی نوشتن چیزهای ننوشته. دیدن فیلمهای ندیده که، با اینترنت رایگانِ مخصوصِ ماندن در خانه، دانلود میشود. آموزش آنلاین نقاشی را هم که از کارهای نکرده است، قاتى برنامهها گذاشتهام. تلفنهای نزده را هم در نظر دارم. به هفت پشت انطرف ترمان زنگ میزنم. البته این یکی گویا در برنامه آنها هم است. حتی ورزش را هم هر روز در ساعت معینی با کمک یک برنامه اینترنتی انجام میدهم.
اگه دو سه روز دیگر که از آخرین تماسم با آدمها تقریباً دو هفته میگذرد، هیچ یک از علامتهای بیماری نگرفته کووید-۱۹ را نشان ندهم، پاک هستم!
هشدارها و آموزشهای بهداشتی میگویند که علائم داشتن این ویروس تا چهارده روز پنهان می ماند، بعد از این مدت اول وجود تب و سپس سرفه خشک و سردرد شروع میشود.بهتر است هر روز دمای بدنتان را کنترل تا در صورت وجود علائم اولیه سریع خود را قرنطینه کنید.ا
همسایه روبرویی هم حالا دیگر بهجای اینکه حضوری دمِ در گزارش اوضاع رو بدهد، تلفن میزند. اتفاقاً آخرین تماسم هم باهمین خانواده بود. همان ده دوازده روز پیش شوهرش صبح یک جمعهای یک نان بربری داغ برایم آورده بود. با دستکش پلاستیکی و ماسک آمد دمِ در و من هم با دستکش و ماسک نان را تحویل گرفتم. آن را گذاشتم روی میز آشپزخانه تا خنک بشود و طبق دستورالعمل خرید نان در عصر کوویدو-۱۹، بسته بندی و فریز شود و موقع مصرف، دوباره داغ شود. از قسمت برشته نان که عطرش تمام آشپزخانه را پر کرده و دلم را برده بود یک تکه اندازه نصف بند انگشت کنده شد، همان را گذاشتم دهانم.
دیروز صبح که با خواهرم طبق روال هر روز صبح، تلفنی حرف میزدم گفت دستگاه نان پزی را که سالها پیش خریده بودهاند و مهر و موم بود و تا حالا استفاده نکرده اند از انبار درآوردهاند و نان پختهاند. ولی در دستور پخت نان که ضمیمه دستگاه بوده، روغن هم قید شده، ولی آنها روغن را حذف کردهاند چون میترسند بعد از اتمام دوره قرنطینه چاق شوند و هم چربی خون بگیرند. ولی نان را نتوانسته بودند بخورند.
به کوویدو-۱۹ از آن جهت میگویم تازه به دوران رسیده که توجه همه جهان را به خودش جلب کرده است. تمام روشها و سبکهای زندگی را در دنیا را به شکل یکسانی تغییر داده است. از خرید کردن شستن مواد خوراکی، خرید و مصرف نان، ضدعفونی کردن لباس و کفشهای پوشیده، سر کار رفتن، شیوه دست شستن، تماس و معاشرت با بقیه آدمها، که قید معاشرت را دیگر زدهایم، خلاصه برای هر کاری یک دستورالعمل جدید دارد که در سراسر دنیا به همان شکل عمل میشود. در اروپا و آفریقا و اقیانوسیه و قطب همان جوری نان میخرند و میخورند که ما. ثروتمندان همان جور در خانه ماندهاند که بقیه. ماسک و مواد ضدعفونی در همه کشورها همان جوری کمیاب شد که در کشور ما.
تلفن زنگ میزند. دستها را برای نمیدانم چندمین بار میشویم و گوشی رو برمیدارم. برادرم است.
– چطوری؟ چه خبر؟ امروز چه میکنی، چه فیلمی میبینی؟
همه کارهایش را یا کنسل کرده یا از خانه انجام میدهد. وقتی هم که حوصلهاش سر میرود ،تلفن را برمیدارد و به من و خواهرم زنگ میزند. یک زمانی بود که اگر میخواستیم حالش را بپرسیم باید در یک تماس تلفنی یک دقیقهای احوالپرسی میکردیم که وقتش را نگیریم. حالا هر روز زنگ میزند و میپرسید: به نظرت امروز دیگه چی بخوریم؟
من هم همیان سؤالات را از او میپرسم. اطلاعات جدید از ویروس و اتفاقات را باهم رد و بدل میکنیم. خبر جدید این است او هم به پیروی از خواهرم در خانه نان پخته ولی دستور تهیه نان را از اینترنت پیدا کرده و چیزی را تغییر نداده است. نان بسیار خوشمزهای را توانسته بپزد. دیگر بهجای خرید نان، نان میپزد.
به سراغ درجه میروم. شاید امروز بتوانم خط را واضح ببینم. آن را میگذارم زیر زبان. کمی بیشتر از دفعه قبل درجه را در دهان نگه میدارم. همزمان در گوگل انواع پخت نان را جستجو میکنم. بیشترشان برای اینکه خوب وربیایند خمیر مایه نیاز دارند. درجه را از دهانم خارج میکنم و میروم سمت کابینت که نور چراغ بیشتر است . این بار عینک را به چشم میزنم . فرقی نکرد. یک لحظه سایهای بین ۳۷ و ۳۸ دیده شد. دستم را روی پیشانی میگذارم. به نظرم عادی است.
تلفن زنگ میزند. خواهرم است. میپرسد: پاکی؟ چطوری؟ خوبی؟
و میخندد.
– درجه گذاشتم ولی بین ۳۷ و ۳۸ گیر کردم.
– به دلت اصلاً بد راه نده، هیچی نیست. تو که اصلاً بیرون نمیری. این وسواسه.
بعد هم تعریف میکند که یکی از همکارهای شوهر خواهرم مبتلا شده و در بیمارستان بستری است و حالا بچههای خواهرم نمیگذارند خواهرم با شوهرش در یک اتاق بماند. شوهر خواهرم را مجبور کردهاند آزمایش بدهد و در اتاق مهمان بماند.
گوشی را الکلی میکنم و هنوز روی پایهاش نگذاشتهام که دوباره زنگ میزند. همسایه است.
– ببخشید دیگه نون نیاوردیم برات. اخه چند روز پیش که شوهرم از جلوی نونوایی رد میشده، میبینه نونوایی رو به دلیل ابتلای دو تا از کارکنانش بستن.. .تو که نونها رو فریز میکنی ؟ بعد دوباره داغ می کنی؟
-اره بابا ! خیالت راحت.
– ما دیگه نون نمیخریم ، میخوام خودم بپزم . میتونی دستور پخت نون برام پیدا کنی…سایت آموزش رقص آنلاین هم پیدا کردم . از ورزش بهتر است .
یو هو…. خیلی هم خوب … ادرس سایت رو بده . هم زمان برقصیم
با خودم فکر میکنم در دوران پسا کوویدو همه استعدادهای نهان در آدمها، شکفته خواهد شد. ولی آیا بعد از یک دوره زندگی و کار در خانه بدون معاشرت با دیگران، کسی از خانه اش بیرون خواهد امد؟ حوصله معاشرت باهمدیگر را خواهیم داشت؟
صفحه ان لاین اموزش رقص را باز کردم . صدای موسیقی را بلند کردم .
– یوهووووووو…. راست می گه . چقدر خوبه
یک ساعتی از ظهر گذشته.
تلفنها که نگذاشتند تا این ساعت کاری بکنم. میروم سر فریزر و یک تکه نان از کیسه برمیدارم تا داغ کنم و با نیمرو بخورم. نان را در تستر میگذارم . داغ میشود و فنر و نان میپرند.
اوووووو ….
بچه ها بیایید برقصید !
– یوهووووو
بوی خوش نان داغ در فضای خانه میپیچد. نان را سر و ته میکنم تا دوباره از جهت دیگر هم داغ شود. به نان خیره میشوم. کنار پایین نان به اندازه کمتر از یک بند انگشت کنده شده است. فنر تستر را میزنم پایین…
درجه را از کنار ظرفشویی برمیدارم با الکل ضدعفونی میکنم و زیر زبان میگذارم. نان از تستر میپرد بیرون. فنر را به پایین فشار میدهم .
درجه را بیرون می اورم و عینک را بر میدارم و سرم را زیر چراغ به درجه نزدیک میکنم. نگاه میکنم. نمیتوانم بخوانم. درجه را خیلی کم میچرخانم. از قسمت انتهای درجه خط را پی میگیرم و دنبال میکنم به بالا، دو سه خط بعد از ۳۷ میایستد. نان میپرد بیرون. رنگش قهوه ای تیره شده و از تستر دود بیرون می اید. بوی سوختگی خانه را پر کرده است. دستم را روی پیشانی ام میگذارم. عادی است. یاد عمه ام میافتم که همیشه میگفت: خانمها درجه بدنشان روزانه بالا و پایین می رود و این علامت بیماری و تب و ضعف نیست.
3 Comments
معصومه خوبانی
داستان تب نان را خواندم .بنظرم نویسنده بخوبی توانسته بود اضطراب و نکرانی شخصیت داستان را از ابتلا به ویروس نشان دهد و همچنین حالت تعلیق اخر داستان را دوست داشتم.
به امید نوشته های هرچه بهتر
علی زینی وند
از نثر روان و نمایش انفعال انسان ها در حین امیدواری و لایه های طنز داستان لذت بردم.
سمیرا نیا
داستان تب نان بسیار جالب و بیانگر زندگی امروزی جامعه است و نویسنده به خوبی و با بیانی روان هراس از ویروس کوید را به تصویر کشیده و حتی توانسته نکات مثبتی را از دوران توام با دلهره، وسواس و نگرانی قرنطینه و خانه نشینی را پر رنگ کند. داستانی لذت بخش