دستی از من
در آغوش آب
دستی، دور گردن باران است
از شاخهای آویخته دل من
سیب شده است
بر گیاهی که نیست درخت سیب
رگهای من
طناب و تور شده به خاطر یک ماهی
و نگاهام
در چشم اسفندیاران است
کشانده مرا اندوه تا خیس
آنچنان خیس
که
در آغوش بارانام
و دریا در بازوان من است
که رگهایام
تور و طناب صید ماه
از دریاچههای بیماهی
که چشمهایام مرا نمینگرد
آنچنان سیب شدهام
که به دنداناش گرفته حوایی مرا
از دل.
