برهم خوردگی آرامش و امنیت بعنوان یکی از پایه های حیات، امر ناچیزی نیست و مقابله با آن همیشه به یک شکل و در یک پروسه زمانی مشخص رخ نداده و می تواند بنا به تدبیر و شرایط و تجربه ها از طریق راهکارهای مختلف صورت گیرد. تعادل اولیه، برهم خوردن تعادل و باز رسیدن به تعادل ثانویه سه مرحله ای هستند که در اغلب داستانهای کودکان وجود دارد. ورود ماری بیرحم و وحشی به بیشه ای آرام و دنج آشوبنده ی آسایش است و منجر به برهم خوردن آرامش و امنیت ساکنان این بیشه می شود ولی باید آرامش به بیشه برگردد. این تمام چیزی است که در قصه” دانا قورباغه کوچک” پیش روی ما قرار میگیرد و ما را مشتاق می کند تا با قهرمان داستان همراه شویم و پایان داستان را بخوانیم.
قصه دانا قورباغه کوچک منظومه ای است که شاید بشود گفت با نیم نگاهی به داستانهایی چون کلیله و دمنه یا دیگر حکایت های نقل شده از زبان حیوانات ، در خود درسی نهفته دارد و قرار است به ما اخلاق بیاموزد و از آنجا که برای مخاطبان مشخصا کودک نوشته شده، در آن از شخصیتهای پیچیده و فراز و فرودهای داستانی و تقابل عقل و احساس یا ایجاد تعلیق های متداول در قصه های کهن خبری نیست . با این حال پیداست که نویسنده گوشه چشمی به قصه های کهن داشته و از تضاد خیر و شر چنان که در ادبیات کودک پیوسته مورد نظر است، در منطق داستان سود جسته است . پس ما در اینجا همچون دیگر آثار ادبیات کودک با شخصیت های خاکستری و مدور روبرو نیستیم.
همزمان با ورود مار و برهم خوردن نظم زندگی موجودات جنگل و کشته شدن پدر و مادر قورباغه های کوچک و دست درازی های بعدی مار در کشتن و خوردن دیگر موجودات، باید چاره ای اندیشید و زندگی را به روال منظم خود برگرداند و کسی به عنوان قهرمان داستان موانع این نظم برطرف کند. و از آنجا که : چون که با کودک سر و کارت فتاد/ هم زبان کودکی باید گشاد، پس نویسنده محترم ، قهرمان بیشه خود را از میان کودکان انتخاب می کند ، کسی که بهانه هایی بزرگ برای دادخواهی دارد و در قصه ای کودکانه می تواند همدلی مخاطبان کودک را نیز برانگیزد. قهرمان به دنبال راه حل است، خصوصا قهرمانی که هم قصد خون خواهی پدر و مادر خود را دارد و هم از عاقبت خود و بیشه هراسناک است اما جمع قورباغه ها بی خبر از شومی سرنوشت اغلب محافظه کارند و مثل او فکر نمی کنند. پس به روال معمول، قهرمان قصه آنها را برای تصمیم گیری درست برای مقابله با مار خونخوار صاحب صلاحیت و جرات نمی داند.
ماجرا تا میانه داستان در گسترش عناصر و ساختن فضا و معرفی کارکترها و نهایتا تصمیم و کنش قهرمان پیش میرود. ما شخصیت مار و قورباغه دانا و پیران قوم را در سه ضلع می بینیم. تصمیم قورباغه ها این است که طبق سنت قدیم هر بار مشتی قورباغه جانفشانی کنند و خود را به مار تسلیم کنند تا دست کم مرگها پیش بینی پذیر شود و مار تمامی قورباغه ها را یک شبه تار و مار نکند. البته این صحنه گوشه چشمی دارد به داستانی مثل خرگوش و شیر و نخجیران در متون کهن که قرار میشود هربار حیوانی را تسلیم شیر کنند و باقی حیوانات چند صباحی آسوده سر کنند که خرگوش راه حلی می یابد و شیر را در چاهی سرنگون میکند.
قهرمان قصه یعنی دانا نوجوان و عصیانگر است و خواری و ناتوانی به مخیله اش راه ندارد پس خود به تنهایی به فکر نجات قوم است اما در یار طلبی برای دفع دشمن به سراغ جوانان همسال خود نمی رود و بنا به سنن کهن، دست به دامان پیران می شود اگرچه پیرانی از قومی دیگر. اینجا شاید اتحاد جوانان پرشور و پیران دنیا دیده و قدرتمند منظور نظر بوده است اما این نگاه موید باورهای سنتی است که در ایران از دیرباز عقل جوان چندان که باید و شاید کفایت نمی کند و باید با عقل پیران گره بخورد تا ثمرساز شود. پس دانا اول به سراغ بز میرود و بعد او دانا را به سوی جغد و جغد او را نزد عقاب میفرستد. اما از سوی دیگر کمک گرفتن از پرندگان و فرا رفتن از موجودات مشابه و هم نوع ، اشاره به ضرورت تنوع آرا و نظرها و کثرت گرایی دارد. البته این نیز رد پایی در ادبیات کهن ما دارد و به تضارب آرا کمک میکند. اما آنچه این اثر را متفاوت از دیگر قصه ها میسازد پایان و فرجام کار است.
داستان با مجازات مرگباری برای مار به انتها نمی رسد و در واقع نقطه عطف داستان همین نکته است که بجای قصاص و کشتن میتوان از راه دیگری وارد شد و آن بخشایش است. این بخشایش با سنت دینی توبه کردن و به معنای عام تر پشیمانی آمیخته است و مار توبه می کند فارغ از اینکه آیا ضرب المثل توبه گرگ، مرگ است در اینجا صدق می کند یا خیر. اما بهر روی مار بخشیده میشود و از آنجا می گریزد تا در بیشه ای و جنگلی دیگر، کارزاری دیگر برای موجودات کوچک بیافریند. شاید این پایان بندی سخاوتمندانه مولف ، ارجاع به جهانی دارد که چنان خشمگین در پی مجازات و دفع عصبانیت خویش است که گاه بر سر اندک چیزی خونها ریخته میشود. اما بنظر میرسد مار در ازای جنایتهای خود بخشوده میشود و مجازاتی جز تاراندن از آنجا ندارد. شاید مولف ما را در فرآیندی آرمانخواهانه به سمت درک و توسعه صلح پیش می برد.
اگر به جهان فلسفه و بخصوص مساله ی شر گریزی بزنیم، با نیم نگاهی به اندیشه هانا آرنت و تفسیر و تاکید او بر مقوله بخشودگی بتوان به این نکته اشاره کرد که بخشایش نوعی کنش است که پیامد آن می تواند سرایت این عمل در فعل دیگران باشد. بخشایش ما را از پیامد کارهایمان رها میسازد و برایمان آینده ای فراهم می آورد که در آن امنیت و آسایش خواهیم داشت و از آنجا که بخشایش با عهد و پیمان همراه است مار توبه کرد و قول داد که از آنجا دور شود و آنها را آسوده بگذارد اگرچه هیچ ضمانتی برای تکرار عمل او وجود ندارد و این بخشایشگری متضمن تغییر رفتار مار نیست.
اما گذشته از اینها عدم حضور زنان در قصه بسیار مشهود است و جز مادر دانا که در ابتدای قصه دارای کنش است و کشته میشود هیچ اثر و حضور دیگری از زنان پیدا نیست و می شود گفته قصه ، جهانی مردانه را به تصویر میکشد و این به سنگین شدن نگاه سنتی اثر اضافه میکند.
در پایان باید گفت، استفاده از نظم و زبان آهنگین در روایت قصه و بکارگیری تصاویر گویا و مرتبط و رنگهای زیبا بخصوص غلبه رنگ سبز در کتاب بعنوان رنگ صلح و دوستی و عشق ، فضای داستان و کتاب را برای مخاطب خردسال و بزرگسال بیشتر جذاب میسازد. این کتاب به قلم دکتر سعدی جعفری و با تصویرگری زینب یحیی شیبانی در سال ۹۸ از سوی نشر کتاب لبخند وارد بازار کتاب شد.
دو بیت پشت جلد کتاب گویای درک و نیت مولف از قصه گویی است:
نمی گم قصه تا خوابت ببره ، تا غم و غصه ز یادت ببره ، قصه میگم تا چشاتو وا کنم ، تو رو با زندگی آشنا کنم
One Comment
محمود
موجز و دقیق و منسجم بود.ما امروزه به چنین نقدهایی احتیاج داریم.