امر ناممکن در گفتار بلانشو، با نگاهی به رمان «انتظار فراموشی»
آنچه که مخاطب فارسی زبان از بلانشو میداند بیشتر سایهی بلانشو است تا خود او. زیرا نوشتار بلانشو از آنجا که مرزی است میان ادبیات در فلسفه و فلسفه در ادبیات، نیازمند تحلیل و بسط و گسترش ِ خارج از خود است. هاس میگوید «در جهان آنگلوامریکن، آنهایی که بلانشو میخوانند، نه دست اول، بلکه به واسطه کار سایرین، خصوصا ژاکدریدا، در ابتدای احیای نظریهی ادبی از ۱۹۷۰ به این سو میخوانند» دریچهای که نوشتار بلانشو به روی مخاطب میگشاید در ایران جای چندانی برای ارجاع ندارد؛ زیرا اگرچه کتابها با سرعت قابل قبولی ترجمه میشوند، مقالات اینطور نبودهاند. این در حالی است که آثار بلانشو خصوصا رمانها در زمره آنچه تاکنون از آثار ادبی ردهبندی شده تعریف و دستهبندی نمیشوند. “انتظار فراموشی” رمانی است که رمان بودنش را به وسیله واپسزدن روایت، زمان، و انسجام مکالمات کاراکترها، نفی میکند. با اینحال آنطور که قطعهنویسی خالی از روایت است، رمان بلانشو “به طور کلی” نیست. شاید بشود کل روایت رمان را در دو سطر نوشت، اما به گفته بلانشو «یک کتاب، حتی کتابی تکهتکه مرکزی دارد که جاذب آن است» و تشریح مرکز این رمان ِ تکهتکه دشوار خواهد بود، چون “انتظار فراموشی” ترکیبی است از قطعهنویسی، فلسفه، تئوری ادبی در باب زبان و معنازدایی از کلمات. بااینحال نباید هیچ یک از این نامها را جز رمان روی آن گذاشت.
انتظار فراموشی در سال۱۹۶۲ بعد از واپسین انسان(۱۹۵۷) منتشر شد و حاصل سالها تفکر/نوشتار نویسنده است.
بلانشو یکی از منتقدان هگل و تعریف او از رابطهی کارکرد زبان و مفهومسازی بود. هگل هستی انسانی را در بستر اجتماعی و سیر تاریخی بررسی میکرد، حال آن که بلانشو معتقد بود “بودن” خارج از تاریخ، خارج از مکان_زمان است. او از کلمه به عنوان واژهی خنثی(جدا از مفهومسازی) دفاع کرد، چرا که وقتی از یک کلمه(فرض کنیم یک شی) استفاده میکنیم، حضور کلمه در معیت مفهومسازی موجب “مرگ شی” در دنیای خارج از متن میشود( ر.ک به جستار درخشان ادبیات و حق مرگ). نشانه، شیء خارجی را به مرز “نبود” میرساند. آنچه گمراهمان میکند ناگزیری پیوند زدن کلمه/نوشته به عنوان نشانه است، به موجودی خارج از زبان. کلمه با تولدش موجب مرگ همانی میشود که از آن سخن میگوید.
«برای آنکه بتوانم بگویم: این زن، باید به گونهای واقعیتِ او را که به صورتِ گوشت و پوست است از او بگیرم و او را غایب سازم و نابودش کنم. واژه، انسانِ باشنده را به من میدهد، اما او را فاقدِ بود به من میدهد. واژه غیابِ آن هستنده است و نیستیِ او، آن چیزی که وقتی بود را از دست داد از او باقی میماند، یعنی تنها امری که دلیلِ بر نبودِ اوست. از این دیدگاه سخن گفتن حقِ غریبی است. […] . بی شک زبانِ من کسی را نمیکشد. با این حال وقتی میگویم «آن زن»، مرگِ واقعی اعلام شده است و هنوز هیچ نشده در زبانِ من حضور دارد.»(از کافکا تا کافکا،ص۳۴ و ۳۵)
میشل فوکو کارکرد دوگانهی نوشتار را به محض حضور زبان با مثالی از واژهنگاشته نشان میدهد: «واژهنگاشته با پی گرفتن ِ موضوعش از دو راه، کارآترین دام را میگستراند. با کارکرد دوگانهاش، به دام افتادن را تضمین میکند، کاری که از سخن به تنهایی، و از نقاشی ناب، ساخته نیست. غیاب شکستناپذیری را طرد میکند که واژهها توان چیرگی بر آن را ندارند، و از راه حیلههای نوشتاری که در فضا به بازی پرداخته است، شکل مرئی مصداقشان را بر آنها تحمیل میکند: نشانهها که به گونهای زیرکانه بر صفحهای از کاغذ آراسته شدهاند، همان چیزی را متجلی میکنند که از آن سخن نیز میگویند. از بیرون از راه حاشیهای که رسم میکنند، از راه پدیدار شدن حجمشان بر فضای خالی صفحه. و در ازای این، شکل مرئی حفاری میشود، چروکیده به دست واژههایی که از درون خراشش میدهند و با نادیده گرفتن حضور ساکن و مبهم و بینام، سرچشمهی دلالتهایی که بر آن نام میگذارند را به فوران وا میدارند، تعیینش میکنند و در جهان سخن قرارش میدهند. دامی دوگانه، تلهای پرهیزناپذیر…»
انتظار فراموشی گرچه نظریهای ادبی نیست، ولی تهی از آن هم نیست. “فراموشی” بارها در آثار بلانشو مطرح میشود. بحثی ادبی که در قالب رابطهای عاشقانه تبدیل به رمان میشود. نوشتار/تفکر بلانشو چکیدهی ادبیات است از آن رو که با مسائل فشردهی فلسفه و ادبیات پیوند میخورد تا جایی که مرز میان رمان، فلسفه و قطعهنویسی را محو میسازد. از آن رو گمان میکنم اصطلاح چکیدهی ادبیات را درست انتخاب کردهام. در انتظار فراموشی، “ارتباط” حتی در عمیقترین حالتش یعنی عشق، زمینهای میشود برای بیان آنچه بلانشو مد نظر دارد: ناممکنی ارتباط، ناممکنی متن، و ناممکنی حضور. سخن در زبان مرد و زن خارج نشده تبدیل به لکنت، و تکرار میشود، چون “سخن” حتی از طریق آنچه قویترین وسیله ارتباطی مینامیم (زبان) تلاشیست در جهت امر ناممکن، و آنطور که بلانشو نشان میدهد تجربههای مشترک ِ زیسته حتی در صورت یادآوری به سمت انتظار میل میکنند و در میانه راه ترد و پوک شده، به فراموشی میروند. هر گاه که زن و مرد تلاش دارند خاطرهای مشترک را به یادآورند، رخداد پیشتر از هم پاشیده و بخش عظیمی از آن دستخوش فراموشی شده، لذا آنچه بخشی از خود را ندارد، هرگز آنی نیست که همهی خود را دارد.
انتظار: مقولهای است که با “نیستی ِ رخداد” مرتبط است چون انتظار چشم به چیزی دارد که هنوز نیامده. فراموشی: اگر چه در ظاهر به رخدادی یا اتفاقی در گذشته مربوط میشود، اما به وسیله خودش(یعنی فراموشی) در واقعیت چیزی نیست جز پاک شدن آنچه رخ داده(عدم رخداد). برای فردی که اتفاقی را فراموش میکند بود و نبود اتفاق اساسا یکی میشود، چه اگر در بیرون آنطور نباشد. بنابراین پیوسته امر بیرونی تلاش دارد تا روی امر درونی ِ فراموش شده دست بگذارد؛ در این راه میشود گفت میتواند و نمیتواند. بنابراین اینجا دو موضوع زمانی (گذشته و آینده) در ترکیب با هم تبدیل به امر لازمان میشوند. و این همان است که موریسبلانشو برای شرح ِ بودن پا به آنجا میگذارد. خود ِ “بودن” خارج از مکان_زمان، یعنی خارج از تاریخ.
ولی اتفاق دیگری هم میافتد:
_ وقتی حرفهای ما همتراز است، وقتی اینطور همگوناند، دیگر حرفی باقی نمیماند.(انتظار فراموشیص۱۰۰)
پس در همگونیِ رخداد و مفهوم، زبان از بین میرود.
میدانیم که امر متناقضنما و پیوند جداییناپذیرش با هستی و مرگ در سرتاسر آثار بلانشو مشهود است. مرگ مرکز واقعیت است(تنها حقیقت مرگ است)، مرگ خودْ نفی است، پس واقعیت، نفی است. چون زمان و آنچه امروزه در فیزیک مطرح است (زمان به مثابه چیزی که وجود خارجی ندارد) حتی دیگر لحظهای نیست که در همین لحظه از دست رفته باشد، بلکه تبدیل به لاوجود شده است. آمیختگی مرگ و بیزمانی البته که روشن است. زمان همچنانی که وجود ندارد، مرگ است؛ زیرا مرگ هم همه چیز است و هیچ چیز نیست.
مقولهی انتظار و فراموشی در ذهن انسان هر دو رویکردی وابسته به زماناند، اما این ترکیب آنچنانی که نشان داده میشود خارج از زمان است. با اینحال بلانشو شاید آن را از مکان تهی نمیداند، «اتاق هتل» مکان اتفاق است، مکان آنچه که از زمان تهی شده. اتاق و بالکن روبهرویش تنها عنصری است که به وسیله آنها میتوان رشتهی روایت ِ کمرنگ داستان را پیگرفت. ابعاد اتاق معمولی نیست، به قدری دراز که آدمی را به گذشتن وادارد.
متناقضنما که از آن سخن رفت به این صورت خود را نشان میدهد:
ما کلمات را به کار میبریم، بی آن که کلمات را به کار برده باشیم، و ارتباط برقرار میکنیم، بی آن که ارتباط برقرار کرده باشیم. ما در اتاق هتل هستیم، بی آن که در اتاق هتل باشیم.
«ظاهرا کلمات پیش از اینکه ادا شوند فراموش شدهاند، همواره راهشان به سمت فراموشی را، فراموش ناشدنی میپیمایند.» (انتظار فراموشی.ص۹۵)
مرکز رمان در قالب لکنت و تکرار و آمیختگی سخن زن و مرد و صدای من ِ دیگر که مداوم و بدون هشدار وارد مکالمات میشود، تشریح همین موضوع است.
صدای پنهان تئوری نویسنده(بلانشو) و راوی با هم، صدای راوی پنهان و زن و مرد (چه صدای ذهنی و چه بیرونی)، صدای زن و مرد با خودشان، با یکدیگر و حتی با صداهای یکدیگر شنیده میشود. گاهی نمیدانیم چه کسی سخن میگوید. پس نمیتوان گفت از هم پاشیدگی، بلکه نوعی نفی ِ هر نوع بیان، ارتباط و روایت، نه “به طور کامل” بلکه “به طور کلی”. چون اعتمادی به زبان نیست، چون زبان مواج و شکننده است، چون هر کلمه میتواند ارجاع به بیشمار چیز/شی خارج از خود باشد و هیچکدام نباشد و چون فراموشی به صورت دیوانهواری پس هر کلام پنهان است. زبان به تتهپته میافتد و ارتباط را در امید/انتظار وامیگذارد؛ سپس همه چیز با افیون فراموشی ناپدید میشود. ارتباط فراموشی با هستی چون ارتباط سایه است با صاحبش، زیرا فراموشی گونهی رقیق شدهی مرگ است. هر زمان از مرگ سخن میگوییم؛ به فراموشی میپردازیم و آنگاه که از فراموشی حرف میزنیم؛ ناخوداگاه از مرگ گفتهایم.
فراموشی: (امری که رخ داده اما انگار رخ نداده/ امری که رخ دادنش با رخ ندادنش در مسیر انتظار یکی میشود/امری که هرچند مهم باشد اما بیاهمیت میشود/پس: محو شدن آنچه که گویی هرگز وجود نداشته ولی “امر فراموشنشده” بر او تاکید دارد)
سخن گفته میشود و در فرایند انتظار/فراموشی ناپدید میشود:
«ما سخن میگوئیم چرا که قدرت فراموش کردن داریم»
و نیز : «فراموش کردن یک کلمه، مواجه شدن با امکان توانایی فراموش کردنِ همهی گفتارها است» (فراموشی: ناحضور، ناغیاب. بلانشو) از نظر بلانشو «زمانهی رنج: فراموشی بدون فراموشی، عدم امکان فراموشی» است. پس فراموشی موهبت است، آنگاه که کلمهای فراموش میشود کلمات دیگر روی او تاکید میکنند. کلمه اگر فراموش شود جای خالیاش فقدانی میشود که بر خود تاکید دارد.
فراموشی اگر نبود سیر گفتار راکد میماند. بنابراین زن و مرد ِ انتظار فراموشی درون مکالمهای بیپایاناند،(مکالمهای با ترکیب صداهای گاه حتی بیگانه) چرا که فراموشی پیوسته روی میدهد و کلمات ِ دیگر(کلمات فراموش نشده) حول جای خالی ِ کلمهی از یاد رفته جمع میشوند تا روی او دست بگذارند؛ و میشود گفت میتوانند و نمیتوانند. چون بار دیگر فراموشی دیگری روی میدهد که انتظار را کشدار میکند. دایرهای که زن و مرد در گفتار، در یادآوری و در انتظار بدان میافتند. رمان میتوانست ادامه پیدا کند و هرگز هم پایان نیابد، همچنانی که هنوز هم خارج از خودش گسترش مییابد.
نسیم.توکلی
One Comment
مجید
در انتظار فراموشی کتابی نامفهوم بود برای من . کتابی عجیب بدون انسجام با کلماتی گنگ. نمیدونم بلانشو اونو برای چی نوشته .
البته فعلا تا سی صفحه خوندم