آنگاه پی بردم که، دست کم، من در سراسر این سال های دراز، طاعون زده بوده ام و با وجود این با همه صمیمیتم گمان کرده ام که بر ضد طاعون می جنگم. دانستم که به طور غیرمستقیم مرگ هزاران انسان را تایید کرده ام و با تصویب اعمال و اصولی که ناگزیر این مرگ ها را به دنبال دارند، حتا سبب این مرگ ها شده ام. دیگران از این وضع ناراحت به نظر نمی آمدند و یا لااقل هرگز به اختیار خود درباره ی آن حرف نمی زدند. من گلویم فشرده می شد. من با آن ها بودم و با این همه تنها بودم. وقتی که نگرانی هایم را تشریح می کردم ، آن ها به من می گفتند که باید به آنچه در خطر است اندیشید و اغلب دلائل موثری ارائه می دادند تا آنچه را که نمی توانستم ببلعم به خورد من بدهند، اما من جواب می دادم که طاعون زدگان بزرگ، آنها که ردای سرخ می پوشند… آنها هم در این مورد دلائل عالی دارند و اگر من دلائل جبری و ضروریاتی را که طاعون زدگان کوچک با استدعا و التماس مطرح می کنند بپذیرم نمی توانم دلائل طاعونیان بزرگ را رد کنم. به من جواب می دادند که بهترین راه حق دادن به سرخ ردایان این است که اجازه محکوم ساختن را منحصراً در اختیار آنها بگذاریم، اما من با خود می گفتم که اگر انسان یک بار تسلیم شود دیگر دلیلی ندارد که متوقف شود. تاریخ دلیل کافی به دست من داده است، این روزگار مال کسی است که بیشتر بکشد. همه آنها دستخوش حرص آدمکشی هستند و نمی توانند طور دیگری رفتار کنند.” از متن کتاب طاعون نوشته آلبر کامو ترجمه رضا سیدحسینی