گزارش ناپدید شدنِ کیخسرو در برف با شماری جنگاوران پُرآوازهاش، احتمالاً در نتیجۀ همان نسبت دادنِ امر جاودانهگی به اوست. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۲) نامرئی شدنِ یکبارۀ کیخسرو به معنی پایانِ یک دورۀ مهمِ حماسی است. در واقع، با پایان یافتن سرگذشتِ پرماجرای کیخسرو دوران اساطیری حماسۀ ملی ایران نیز به پایان میرسد.
کیخسرو صاحب فرّه ایزدی بود و «درحالی که فرّه ایزدی از او میتافت، پیش آمد و پیران {ویسه} را نماز برد و پیش او ایستاد. زیبایی کودک پیران را سخت خوش آمد و از تابش و روشنایی وی بسیار در شگفت شد. (ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۱) تنها فرّه ایزدی نبود که کیخسرو فرّهاومند را در میان شخصیتهای اساطیری و حماسی ایران ممتاز میکرد، بلکه یک نکتۀ مهم دیگر او را از بسیاری از شخصیتهای مهمِ اساطیری جدا و منحصر به فرد میکرد و آن «جام گیتینما» بود.
در نوشتههای اوستایی و پهلوی از این جام گیتینما یا جام جهاننما سخنی به میان نیامده است و در واقع در هیچیک از منابع اساطیری و داستانی پیش از شاهنامه نیز «قرینهیی یا الگویی برای مفهوم «جام جهاننما» دیده نمیشود.» (آیدنلو، ۱۳۷۶: ۱۲۶) کتایون مزداپور جام گیتینمای کیخسرو را تصوری دیگر از همان تشت سیمین و زرّینی میداند که از آنِ هوم است و در مراسم دینی به کار میرفته است.(مزداپور، ۱۳۷۱: ۳۳۶)
نگارنده با سجاد آیدنلو همداستان است در اینکه پیرامون مطلب مورد نظر در یسنا (هات ۱۰، بند ۱۷) دربارۀ تشت هوم، «کاملاً آشکار میشود که منظور از هوم در اینجا، گونهیی گیاه – نوشابۀ آن است نه شخص خاص که احیاناً تشتی ویژه هم داشته باشد. ثانیاً ارتباط هوم و طشت از نوع مالکیت و تخصیصی که در نمونههای جام ویژه و صاحبان آن (بهسان جام کیخسرو) وجود دارد، نیست و هر تشت زرّین و سیمین را به طور عام شامل میشود که طی آیینی خاص، افشرۀ هوم را در آن فراهم می-کنند یا میریزند. از اینرو، نمیتوان تشت هومگیری را در یسنا، نمونۀ کهن جام جهاننما در اساطیر و روایات ایرانی دانست.» (آیدنلو، ۱۳۸۶: ۱۲۶)
از سویی، روایت جام کیخسرو به گونهیی دیگر در عجایبالمخلوقات و غرایبالموجودات محمدبن محمودهمدانی (اواسط قرن ۶ ه.ق.) نیز آمده و آن را برآمده از آسمان دانسته است که بر پشت اسب مردی افتاده و به کیخسرو رسیده است. روایت جام گیتینما در داستان بیژن و منیژه و انتساب آن به کیخسرو بیشک مأخذی اشکانی دارد[۱۲] (همدانی، ۱۳۷۵: ۱۹۴-۱۹۵؛ به نقل از آیدنلو، ۱۳۸۶: ۱۲۶-۱۲۷)
برخلاف منابع دیگر که جمشید را مالک این جام میدانند، در شاهنامه، این جام از آنِ کیخسرو است و او با نگریستن در آن، محل زندان بیژن را مییابد. (عادل. ۱۳۷۲: ۳۷۴)
در شاهنامه میخوانیم:
یکی جام برکف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون وچند
ز ماهی به جام اندرون تا بره
نگاریده پیکر همه یکسره
چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر
چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر
همه بودنیها بدو اندرا
بدیدی جهاندار افسونگرا
(شاهنامه، ۵/۴۳)
این جام که با نامهای جام جهاننما، جام گیتینما، جام جهانبین، جام عالم بین و جام جهانآرا نیز در فرهنگها و متون کهن به کار رفته است، جامی بوده است که «احوال عالم و راز هفت فلک را در آن میدیدهاند. در خداینامهها آمدهاست که صُوَر نجومی و سیارات هفت کشور زمین بر آن نقش شده بودند و خاصیتی اسرارآمیز داشت، به طوری که هر چه در نقاط دوردست کرۀ زمین اتفاق میافتاد، بر روی آن منعکس میشد. (یاحقی، ۱۳۸۶: ۲۷۴) به هر حال، جام گیتینمای کیخسرو هر چه بوده، جزو ابزار مهمِ کشف و شهودی و جزو نیروهای مافوقطبیعیِ او بوده در راه شکست ظلمت و باز کردنِ سد راه نور و کمک به نجات و رستگاری جهان و هموار ساختنِ راه فرشکرد در پایان هزارۀ سوم. از اینرو، او در شمار یاران سوشیانس پیروزگر است.
مقام تقدس و جنبۀ روحانی یافتۀ کیخسرو در آیین مزدیسنا بسیار اهمیت دارد. تا آنجا که به گفتۀ حمزهء اصفهانی، ایرانیان وی را پیغمبر میدانستهاند. (همان: ۶۸۲)
کیخسرو در اواخر عمر از دنیا کناره گرفت، یک هفته به نیایش ایستاد و در به روی همهگان بست. یکی از شبها «سروش را در خواب دید که به او مژدۀ سفر مینوی داد و گفت لهراسب را جانشینِ خود گردان. کیخسرو از آن پس با بزرگان به کوه و بیابان رفت و دیگر او را نیافتند. در شاهنامه داستان سفر کیخسرو به جهان باقی چنین آمده است که شبانگاه در چشمهیی تن بشست و چون بامداد شد، از او اثری نیافتند… چنانکه از مجموعۀ روایات برمیآید، کیخسرو بر خلاف بسیاری از پادشاهان بدنام و دژخوی، نه تنها پادشاه کامل بلکه انسان کامل نیز هست. او چون جمشید دارای جام جهاننماست که با چشمهای همه بین خورشید و با بینش رازدان خدا، عین بینایی و دلآگاهی است، با دلی که آیینۀ گیتینماست.» (همان: ۶۸۲-۶۸۳)
پادشاهی پرهیزگارانۀ کیخسرو و فرمانروایی نابخردانۀ کیکاووس در شاهنامه، نمونهیی آشکار از دو الگوی شهریاری در ایرانزمین است و «قرار گرفتن این دو الگو در کنار هم در شاهنامه، نمونهیی از روش آموزش غیرمستقیم و بسیار موثر الگوهای رفتاری در ادبیات ماست. نفرت فردوسی از الگوی کیکاوسی و ستایش از الگوی کیخسروی نشانۀ روشنی است که فردوسی به مطلق سلطنت نمیاندیشد، بلکه او فقط به نمونۀ پرتقوای آن نظر دارد و آن را میستاید. (بهار، ۱۳۸۶: ۱۲۲) شخصیت کیخسرو در روایات اسلامی چند اهمیت دارد که گفتهاند روز ششم فروردین، که نوروز بزرگ نام داشت، کیخسرو در این روز به هوا عروج کرد.» در این روز ایرانیان غسل میکنند و سبب آن این است که چون کیخسرو از جنگ با افراسیاب برگشت، در این روز به ناحیۀ ساوه عبور نمود و به کوهی که به ساوه مشرف است، بالا رفت و تنها خود او بدون هیچ یک از لشکریان به چشمهیی وارد شد و فرشته را دید و فیالفور مدهوش شد. ولی این کار با رسیدنِ بیژن پسر گودرز مصادف شد و قدری از آب چشمه بر روی کیخسرو ریخت و او را به سنگی تکیه داد و گفت ای پادشاه (ماندیش) و قریهالعین را در آنجا ساخت و نام آن را ماندیش گذاردند و کمکم تخفیف یافت و اندیش شد و رسم اغتسال و شستوشوی به این آب و دیگر آبهای چشمهسارها باقی و پایدار ماندند از راه تبرک و اهل آمل در این روز به دریای خزر میروند و همه روز را آببازی میکنند.» (بیرونی، ۱۳۶۳: ۳۲۹-۳۳۶)
نتیجه:
الگوی شاه ـ پیامبریِ کیخسرو در زمرۀ الگوهای اساطیری حماسیِ شاهنامه است که او را از همۀ شهریاران نیکوخصلتِ اساطیریِ ایرانِ باستان ممتاز میسازد. پایان کار و حاصل کارِ او بهراستی رسیدن به پایگاه انسان کامل است. بُنمایهیی که حکیم توس پیش از عصر عرفانی یا در آغاز آن، مطرح ساخته است و پایگاه کیخسرو را به پایگاه ایزدی و پیامبری ارتقا بخشیده است. آنچه در فرجام زندهگی پرماجرای کیخسرو اهمیت دارد، «مشی و معاملت عارفانۀ اوست که نخستین نمونۀ کامل را از این دست به دست میدهد. او درحالی که جهان را به اطاعت آورده و دشمنی آشکار یا نهان برایش نمانده، درست در جایی که مطابق منطق رایج آدمیان باید پس از آنهمه رنج بیاساید، برخورَد و حکومتی به کام دل برانَد، در اندیشه میشود: مبادا قدرت فراوانِ وی را چون جم، ضحاک، سلم و تور و افراسیاب از راه یزدان به در کند. پس، به دنیای دل و درون پناه میبرد… با پوزخندی بر کار جهان! آنکه جهان در مشتِ او باشد و آن را از دست بگذارد، اهل پایمردی و مرد راه است نه آنکه از ناداشت مُراد نمیرانَد… نه همسری گزیده و نه به فرزندی دلشاد بوده است.[۱۳] تنها چیزی که خواسته، پالایش زندهگی از عوامل آلودهگی است. (حمیدیان، ۱۳۷۲: ۳۲۳)
از سویی داستان سیاوش و کیخسرو در واقع بازتابی از اسطورۀ یکی از ایزدان در آسیای غربی (بهویژه بینالنهرین) است، ایزدی که شهید میشد و دوباره باز میگشت. در اساطیر سومری، این ایزد دوموزی و در اساطیر بابلی تموز نام داشت. سیاوش می-میرد، آنگاه فرزندش، کیخسرو برمیگردد و با بازگشت خود به این جهان، همچون ایزد گیاهی، برکت، نعمت و استقلال می-آورد و افراسیاب را که دیو خشکی است، از بین میبرد و به زیر زمین میراند. (بهار، ۱۳۸۴: ۲۲۶و ۲۶۶)
کیخسرو بهراستی شاخهیی از درخت خون سیاوش است. اکنون که کیخسرو برومند شده و به شهرِ بازماندۀ پدر میرسد، گیاهی که از خون او رُسته بود، به درختی سترگ و سربه فلک کشیده تبدیل میشود.(شاهنامه، ۳/ ۱۶۳-۱۶۸) فردوسی کیخسرو را «به شاخی از درختی برکنده (سیاوش) ماننده میکند و بیدرنگ به توصیف گیاه معروف به «خون سیاوش» می-پردازد.(شاهنامه، ۳/ ۱۶۷؛ حمیدیان ۱۳۷۲: ۳۱۱) بهراستی که کیخسرو از خون سیاوش روییده است و این یکی دیگر از ویژهگیهای ممتاز اوست.
فرجامِ کیخسرو واقعاً شگفتآور بود، چون او در اوج نیکنامی و پُرآوازهگی درحالی که فرمانروایی جهان را برعهده داشت، یکباره کنار گذاشت و راه معنوی پیمود. او که پس از مرگ افراسیاب، دیگر سالار جهان شده بود و همۀ شهریاران، پهلوانان و گَوان دلیر پیش او سر خم میکردند، از کار گیتی کناره گرفت و خود را به مراقبه و نیایش سپرد و به شکلی اسطورهوش ناپدید شد. او از جاودانان بود که در پایان جهان، برای نوسازی زمین و انسانها و فرشکردسازی در روز رستاخیز بازخواهد آمد، در روزی درخشان و منور، در جهان شادمانهیی که آسمان به زمین خواهد پیوست.
کتابنامه:
آیدنلو، سجاد، ۱۳۸۶٫ از اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامهپژوهی، مشهد: جهاد دانشگاهی
بهار، مهرداد، ۱۳۵۷٫ «کنگ دژ و سیاوشگرد»، شاهنامهشناسی، مجموعه گفتارهای نخستین مجمع علمی بحث دربارۀ شاهنامه، ۲۳ تا ۲۷ آبان ۱۳۵۶، تهران: بنیاد شاهنامهشناسی
———–، ۱۳۷۵٫ پژوهشی در اساطیر ایران، ویراستۀ کتایون مزداپور، تهران: آگه، چ ۱، ویراست ۲
———–، ۱۳۸۴٫ از اسطوره تا تاریخ، گردآورنده و ویراستار: ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران: چشمه، چ ۴
———–، ۱۳۸۶٫ جستاری در فرهنگ ایران، گردآورنده و ویراستار: ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران: اسطوره، چ ۲
بیرونی، ابوریحان، ۱۳۶۳٫ آثارالباقیه، ترجمۀ اکبرداناسرشت، تهران: امیرکبیر، چ ۳
ثعالبی، حسین بن محمد، ۱۳۷۲٫ شاهنامۀ کهن، پارسیِِ تاریخ غررالسیر، ترجمۀ سید محمد روحانی، مشهد: دانشگاه فردوسی
حمیدیان، سعید، ۱۳۷۲٫ درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران: مرکز
دوستخواه، جلیل، ۱۳۷۰٫ اوستا: کهنترین سرودها و متنهای ایرانی، (گزارش و پژوهش)، تهران: مروارید
سرکاراتی، بهمن، ۱۳۷۸٫ سایههای شکار شده، گزیدۀ مقالات فارسی، تهران: قطره
عادل، محمدرضا، ۱۳۷۲، فرهنگ جامع نامهای شاهنامه، تهران: صدوق
فردوسی، ابوالقاسم، ۱۳۸۲، شاهنامه، بر پایۀ چاپ مسکو، تهران: هرمس
یاحقی، محمد جعفر، ۱۳۸۶٫ فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر
یارشاطر، احسان، ۱۳۶۸٫ «تاریخ ملی ایران»، تاریخ ایران، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، پژوهش دانشگاه کمبریج، ج ۳، ق ۱، ترجمۀ حسن انوشه، تهران: امیرکبیر.
[۱] در دست چاپ در مجموعهمقالات فرهنگستان هنر
[۲] پیران، پسر ویسه، وزیر افراسیاب و شاه ختن که همراه افراسیاب به ایران تاخت، ولی از رستم شکست خورد. پس از پناهندهگی سیاوش، دختر خود، جریره، را به سیاوش داد. پس از کشته شدن سیاوش نیز جان فرنگیس و کیخسرو را نجات داد. پس از فرار گیو و کیخسرو به سوی ایران، او به دنبالشان تاخت. گیو او را اسیر کرد ولی به وساطتِ کیخسرو رهایش کرد. در حملۀ اول طوس به توران، پیران بر ایرانیان شبیخون زد و آنان را شکست داد. در حملۀ دوم طوس، مجدداً پیران ایرانیان را شکست داد و آنان در کوه پناه گرفتند. با رسیدن رستم، تورانیان شکست خوردند و پیران از برابر رستم گریخت. پس از دستگیری بیژن، هنگامی که افراسیاب فرمان مرگِ او را صادر میکرد، پیران سررسید و مانع مرگِ وی شد. چندی بعد او با پنجاه هزار سپاه به ایران تاخت و برابر گودرز در کوه اردو زد. پس از کشته شدن تمامی پهلوانان توران و ایران، وی و گودرز همنبرد شدند. یک دستش کنده شد و به بالای کوه گریخت.(عادل، ۱۳۷۲: ۱۳۲-۱۳۳)
[۳] اوستا: kavay ، نامواژهیی به معنی «روحانی و دیناور» است. وجود این لقب، گویای نقش روحانی کیانیان است و محتملاً مربوط به دورهیی است که روحانی ـ پهلوان بر جامعۀ ایرانی آسیای میانه فرمان میرانده است. عنوانی که بعدها صورت شاه ـ موبد گرفت. رک. بهار، ۱۳۸۶: ۱۷
[۴] Susravas
[۵] در متن، «ما» به جای «من» آمده است.
[۶] این دو جمله آشفته است. چنین مینماید که در اصل بدینگونه بوده است: «اندروای زبردست، او را کامیاب نکرد و در برابر، هُمستار او کیخسرو را پیروزی بخشید.» (دوستخواه، ۱۳۷۰: ۴۵۳)
[۷] برای آگاهی بیشتر دربارۀ شخصیت کیخسرو در متون پهلوی، رک. دینکرد، کتاب هشتم، ۱/۴۰، کتاب نهم، ۲۸/۱۰
[۸] پهلوی: wagiragān، منسوب به bagir/ bakir/ wagir ، نام کوهی است که مقر افراسیاب بود.
[۹] اَرم به معنای بازوست و اصطلاحاً به بندهایی اطلاق میشده است که چادر و خیمه را به میخهای اطراف پیوند میدهد.
[۱۰] {وای} در پهلوی: way، اوستا: vayu / vayav به معنای فضا و نیز نام ایزد جنگ است. واژۀ دروای و اندروای در فارسی با این واژه مربوط است. در ادبیات جدیدتر زرتشتی، وای به دو موجود هرمزدی و اهریمنی تقسیم میشود که وای نیک یا رام، و وای بد یا استویهاد نام دارند. فضای میان جهان روشنی و تاریکی به این دو وای تعلق دارد وای نیک را وای درنگ خدای نیز خوانند. رک. بهار، ۱۳۷۵: ۴۰
[۱۱] این نکته مربوط به زمین کیخسرو به دژ بهمن و گرفتن آن است. در این سفر، چنانکه در بالا ذکر کردیم، گیو پهلوان همراه او بود. رک. شاهنامه، ۳/۷۵۸ به بعد. نیز رک. بهار، ۱۳۷۵: ۲۸۹، یادداشت ۱۲
[۱۲] دربارۀ فرضیۀ بنمایههای سامی ـ تورانی جام گیتینما و نیز ترکیب جام کیخسرو پس از شاهنامه در ادب فارسی از جمله در منظومههای پهلوانی پیرو فردوسی (مانند بهمننامه و کوشنامه رک. سجاد آیدنلو، «جام کیخسرو و جمشید» در اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامهپژوهی، مشهد، ۱۳۸۶: ۱۲۵-۱۴۴
[۱۳] هرچند خاطرۀ پسری از کیخسرو به نام آخرورَ Axrura که عنوان کوی نداشته، در یادها مانده است. رک. سرکاراتی ۱۳۷۸: ۷۷٫