«بیچارگان»اولین رمان «فئودور داستایفسکی» است و در همان حال اولین کتاب روسی است که در آن کارمندان فقیر سنپطرزبورگی به حرف میآیند. در این داستان، که به شیوۀ نامهنگاری نوشته شده، آدمِ زبون و نادیده گرفته شدۀ داستان«شنلِ» گوگول این بار از زبان خودش با خواننده تماس میگیرد. او کارمندی دونپایه است و مانندِ آدم داستانی شنل کارش نسخه برداری از دست نوشتههای دیگران است ولی کاملا منزوی نیست. با همسایهاش، که دختری جوان و از اقوام است، به جای دیدار حضوری نامهنگاری میکند تا مبادا همسایگان در بارهشان شایعه بسازند. در طول داستان، همانطور که نامهها پیش میرود، شیوۀ نوشتارش بلیغتر میشود و به نظر میرسد که حتی در خودش هم تغییراتی صورت گرفته و آرام آرام نسبت به محیط اطراف و جامعهاش واکنش نشان میدهد. اما تنها«به نظر میرسد» و داستایفسکی با استفادۀ به جایی که از«راتازیایف»، که نماینده پرگوهای روشنفکر نماست، در داستان میکند نشان میدهد که شخصیت زبون و کارمندمسلکِ گوگولی حتی با تغییرات محیطی و اقتصادی هیچ تغییری نکرده است. «ماکار آلکسییویچ»، آدم اصلی بیچارگان، راههایی را که«آکاکیآکاکیویچ» در شنل تجربه نکرده محک میزند تا ببیند آیا اگر مثلاً حضرت اشرف به آکاکی توجه میکرد و مبلغی پول و محبت در اختیارش میگذاشت وضعش متفاوت میشد؟ یا اگر آکاکی بخت آن را پیدا میکرد که بتواند عشق را تجربه کند چیزی تغییر میکرد؟ آیا اکاکی با گزینههایی متفاوت همان موجود تیپاخوردۀ مفلوک باقی میماند؟ در نگرش گوگول محیطی که انسانها در آن میلولند همه چیز را تعیین میکند و اگر تدابیری اجتماعی اندیشیده شود، جهان قرین خوشوقتی خواهد شد اما داستایفسکی چنین نظری ندارد و در بیچارگان با متفاوت کردن شرایط آکاکی آن را ثابت میکند. ماکار شیفتۀ راتازیایف است اما بعد که فقیرتر میشود و راتازیایف بیرحمانه مسخرهاش میکند چشمانش باز میشود و او را مورد قضاوتی سخت قرار میدهد. ولی به محض آنکه از شرایط دشوار اقتصادی میجهد دوباره به مریدِ چشمبسته او تبدیل میشود و باز به او دل میبندد و حرفهای او را طوطیوار تکرار میکند و از این منظر شاید یقین داستایفسکی پربیراه نیست که«بشر یا تغییر نمیکند و یا تغییرات با سرعتی لاکپشتوار به سراغش میآیند.» به عبارتی بشر نه قادر به مهار غریزههای خود است و نه میتواند در برابر نیروهای محیطی و اجتماعی کاری بکند. به همین سیاق داستایفسکی به داستانش نمک و فلفل اضافه نمیکند و نمیخواهد با افزودن شکر شیرینش کند. او ناهماهنگیهای جهان هستی، درون آدمی و اجتماع را درست در جایی نشان میدهد که نویسندگان دیگر هارمونی را جستجو میکنند. او پیچیدگیهای انسان را بیان میکند و اصل منطق را به هم میریزد. در منطق اجتماع نقیضین محال است، اما داستایفسکی میگوید این اصل در مورد انسان مصداق ندارد و انسان جمع نقیضین است. انسان داستایفسکی با امیدها، آرزوها، مخمصهها و تمامی حقارتهایی که سیستم اداری در او ایجاد کرده به صحنه میآید. او بر خلاف آکاکی مورد توجه بالادستیها قرار میگیرد اما داستایفسکی نشان میدهد که حال و روز آکاکیها و ماکارها به سادگی تغییر پیدا نمیکند. طبیعت انسان را نمیتوان تغییر داد و اگر تغییری هم در کار باشد با استمرار به دست میآید و نمیتوان از آدمیزادهای که روزگار و اجتماع روح و روانش را به زبونی کشیدهاند امید بهروزی و زندگی دلیرانه و توأم با احترام به خود داشت. داستایفسکی در بیچارگان نه تنها فقر و بدبختی«انسان کوچک» و یا به تعبیری«آدمک» را ترسیم میکند بلکه نزاع درونی و تناقضات روحی او را هم نشان میدهد و خواننده را وامیدارد تا ارتباطی انتقادی با اثر پیدا کند و پیوند خیر و شر و به عبارتی«دکتر جکیل» و «آقای هاید» درونی آدمیزاده را محک بزند.