به طور مستقیم تنها یک واقعه است که ازاین اولین سالها به یادم مانده . بعید نیست که تو هم به یادت باشد . در یکی از شبها من یک بند نق می زدم و آب می خواستم . مطمئن هستم نه از تشنگی بله احیاناً... ادامه متن
به نوعی گفت میآیم، که میدانم نمیآید… # ادامه متن
بی مقصد، نخستین مجموعه داستان خانم اسلامی، کتابیست مشتمل بر یازده داستان کوتاه که در طول هفت سال نوشته شدهاند. این کتاب بهتازگی توسط نشرِ حکمت کلمه منتشر شدهاست. مهمترین داستان مج... ادامه متن
بارور شده بودم از موسیقیای غریب و نتهایی ناموزون بعدها فرزندم، مادرم شد با دستهایی چروکیده و حکایتهایی بدیع زیر نور ماه حکایت آن زن که بلد نبود نامهای بنویسد به معشوقش به آن موسیقی ناآش... ادامه متن
یک: بخوابم وُ دریانورد شوم با لنگری بر بازوی سوخته و قلابی که از کابوسهای کهنسال دارمش باد که موافق من باشد کشتی به خواب میاندازم تور به دریا و تو که سوزن از کاهدان دزدیده لطفا یک سوزن بز... ادامه متن
ای بصیرت متواضع من درطبقه ی چندم چشم باز می کنی به ارتفاع به قد بلندی از کلماتم که مدام آب می رونددرماهیت چشم بیاویز مرا از بند رختی تا تفاله ی کلمات را بخشکانم در وعده های موعود بگو چراماهی... ادامه متن
با عشق تو مشهور شدهام طوریکه بندر گمنامی باشی دلباخته به نرمِ آبی اقیانوس که در بمبارانی بزرگ زیر و رو شوی و از نقشهی جغرافی به کتابهای تاریخ بروی آری با عشق تو گرونیکا هستم قصبهای غری... ادامه متن
بازار محلی ادامه متن
آنجا که عادت شب سیاهی ست یک سوت یک مزه یک آهنگ یک پرنده ی بیدار می تواند شهری را بهم بریزد یک زن با کفش هایی به رنگ ِ هر چه تو بخواهی یک مرد با کلاه لبه دار به رنگ ِهر چه تو بخواهی و من در ا... ادامه متن
کتاب «داستان کوتاه ایران ۲۳ داستان است از ۲۳ نویسنده معاصر» با انتخاب و تفسیر«محمد بهارلو» به همراه مقدمهای جامع و کامل به قلمش. منبع این تلخیص کتاب«داستان کوتاه ایران،۲۳ داستان از ۲۳ نویسن... ادامه متن
پای درخت سیب، زغال خوبی شده بود، تنه ی قدیمی و بزرگش فقط با یک پوست کلفت نیمدایره به زمین وصل بود، دم دم های غروب بود، آتش سرخ زغال با باد ملایمی آرام گر می گرفت. ابرهای آسمان هم تا خود گلو... ادامه متن
علیرضا ذیحق- آس و پاس ادامه متن
نامه_به_پدر_فرانتس_کافکا_فرامرز_ ادامه متن
دیوانه ها نشسته اند روی دیوار با اندام جیگری دیوانه یک دسته کبوتر چاهی بق بقو هست در گنبد وایت هاوس که چادری خاکستری تا پشت بام پنهانش میکند کبوتری که جای لانهاش را گرفتهاند میآید دلش را... ادامه متن
۱ با يقهي باز وارد مه گرفتگیهای تنهایی شدي اصلاً ذات دیوانهای در جغرافیای زبانداری كه اینهمه در ارتفاع مرا غرق میکند در خوابهای الكلي و میایستد تا برايم نامههای اخلاقي بنويسد و حشره... ادامه متن
سنجاق که نگرفته ای از گیسو! بادافشامی کند تار تا تار و در باد می روی با سبدی از نان ارمنی و سنجاقی که به دست من افتاده ست به راه و دوان از پی تو می آیم! تا باغ سوکیاس که آرام ، آرام باغ سوکی... ادامه متن
صدای قلقل رب گوجه تو دیگ تمام خانه را پر کرده است . دخترک نشسته با دامن قرمز و چیندارش کنار حوض و دستش را کرده توی آب ؛ ماهی های قرمز را نگاه می کند که از مابین انگشت هایش می چرخند . صدای... ادامه متن
از صد سال تنهایی تا جمشیدخان-۱ ادامه متن
Taraneh Javanbakht-Naghde_roman-Azadeh_khanoom ادامه متن
انتشارات مهر و دل چاپ اول: ۱۳۹۹ ۶۰ صفحه قیمت: ۱۶۰۰۰ تومان طریقهی خرید از صفحهی اینستاگرام انتشارات مهر و دل ادامه متن
چند ترجمه از رُزا جمالی ادامه متن
کوچه صفا بن بست بود و درانتهای آن یک خانه ویلایی قدیمی با زمینی چهارگوش قرار داشت. کوچه همیشه خلوت بود جز جمعههایی که همه اهل و عیال خانواده از دور و نزدیک دور هم جمع میشدند. مادر تنها ساک... ادامه متن
محسن سرش را بر میگرداند و نگاهم میکند. من در انتظار نشستهام و او در انتظار ایستاده است. دستش مثل رهبر ارکستر تاب میخورد و با لبخند به سوی صندلی چرمی پایه دار دعوتم میکند. از روی نیمکت ا... ادامه متن
روز خوبی را در روستا گذرانده بودیم. کوهسار مملو از رنگهای پاییزی بود. گردش کنار رودخانه و گذراندن ساعاتی در کنار هم، یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگیم را رقم زده بود. در دهمین سالگرد ازد... ادامه متن
روزی دو دانشمند، از آن کشور دوردست، از راه رسیدند. میگفتند در پی راه چارهای برای یک بیماری مسریاند که در آنجا شایع شده است. بلافاصله پس از رسیدن، به دیدن مقامات پزشکی بیمارستانها و مراک... ادامه متن
جانت۱ پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ۲ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند. تازگیه... ادامه متن
پرندگان میروند در پرو میمیرند رومن گاری / ترجمه ابوالحسن نجفی بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپههای شنی، اقیانوس، هزاران پرندهٔ مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماه... ادامه متن
در بهار سال ۱۹۴۴ همراه تعدادی از دوستانم که آنها نیز در تبعید به سر میبردند در ناپل بودیم. پولی نداشتیم، کم غذا میخوردیم و فقیرانه لباس میپوشیدیم. تنها دلخوشی ما اجازهٔ خروج در عص... ادامه متن
یک روز خوش برای موزماهی ادامه متن
اقدام خواهد شد ادامه متن