روزگاری داستانی بود…
که پایاناش…
پیش از آغازش میآمد…
و آغازش…
پس از پایاناش…
قهرماناناش
پس از مرگشان میآمدند
و پیش از
تولدشان میرفتند
قهرماناناش
از زمینی حرف میزدند از بهشتی
همه حرفی
تنها از یک چیز نمیگفتند
از چیزی که خود نیز نمیدانستند
اینکه آنان تنها قهرمانانی هستند در داستانی
در داستانی که پایاناش
پیش از آغازش میآید
و آغازش
پس از پایاناش.
?