گروه ادبیات و کتاب: آن پچت یکی از نویسندههای برجسته آمریکایی است که با رمان «بل کانتو»یش توانست هم به مرحله نهایی جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا راه یابد و هم جوایز پنفاکنر، اورنج، کتابفروشیهای آمریکا و بهترین و پرفروشترین کتاب آمازون و نیویورکتایمز را در سال ۲۰۰۱ از آن خود کند. انتشار این رمان از یکسو تحسین منتقدان را برانگیخت و از سوی دیگر با استقبال گستردهای از سوی مخاطبان در سراسر جهان مواجه شد؛ تاجاییکه جان آپدایک نویسنده برجسته آمریکایی که دهها جایزه معتبر جهانی از جمله دو جایزه پولیتزر را در کارنامه خود دارد بر این کتاب و رمان بعدی آن بچت به نام «دوندگی» یادداشت مفصلی نوشت و در آن به آینده درخشان این نویسنده اشاره کرد. آنچه میخوانید یادداشت جان آپدایک است بر این دو رمان آن بچت، که رمان «بل کانتو» بهتازگی با ترجمه محمد عباسآبادی از سوی نشر «افراز» منتشر شده است.
آن پچت پس از رمان موفق خود «بل کانتو» که جایگاه او را در میان رماننویسان ادبی از سطح شخصی به مرتبهای والا رساند، برای نوشتن هیچ عجلهای به خرج نداده است. او که در منصبهای آکادمیک و کسب بورسیهها ید طولایی داشته، پیش از «بل کانتو» هم مورد تحسین قرار گرفته بود ولی ناشناخته باقی مانده بود. او در تریلر خیرهکننده و زیبای خود یک بحران گروگانگیری را با فضایی اپرایی از واقعیتی بدیهی در کشوری بینام در آمریکای لاتین به تصویر میکشد که در آن همچنان که روزهای رویارویی گروگانگیرها و گروگانها ادامه مییابد در بین آنها همبستگی و اتحادی شکل میگیرد. دیدگاه معمولا مساعد پچت نسبت به ماهیت بشر در عمارت تحت محاصره معاون رئیسجمهور کشوری شبیه به پرو، معنا و مفهومی جهانی به خود گرفته است. یک ضیافت تجملاتی- که دولت آن را برای تملق از کارخانهدار ژاپنی، آقای هوزوکاوا، با اجرای ویژه رکسان کاس، یک خواننده سوپرانو با شهرت جهانی که از دیرباز خواننده محبوب آقای هوزوکاوا بوده، ترتیب داده- مورد حمله ارتش کوچکی از تروریستها، متشکل از سه «ژنرال» انقلابی و پانزده سرباز اجیرشده از روستاهای فقیر قرار میگیرد. آنها به امید ربودن رئیسجمهور آمدهاند، ولی او در ضیافت شرکت نمیکند. از اینرو کودتا از همان ابتدای کار با شکست مواجه میشود؛ مذاکرات به کندی پیش میرود و دولت در زیر عمارت تونل میزند و در خلال همزیستی محصور گروگانها و گروگانگیرها، یاغیان جوان و بیسواد استعدادهای چشمگیری در آوازخوانی، شطرنج و رابطه از خود نشان میدهند. معلوم میشود که دوتا از سربازهای روستایی دخترند، و پیش از پایان غمانگیز داستان، تاروپود موتسارتگونه جاذبه عشق، سوادآموزی، و بازیهای صمیمانه فوتبال در میان افراد درهم گره میخورد. عاقبت یکی از انقلابیها اینگونه است: «درد شدیدی در بالای سینهاش به وجود آمد و او را از این دنیای هولناک به بیرون پرت کرد.»
ولی این دنیای هولناک از هنر و عشق نیز برخوردار است؛ از میان نقدهای تمجیدآمیز این کتاب، یکی از آنها «بل کانتو» را رمانتیکترین رمان چندین سال اخیر خوانده و یکی دیگر به خوانندگان وعده داده که «تمایل عجیبی به ربودهشدن» را تجربه خواهند کرد. تنها شکایتی که این خواننده در مورد این سرگذشتنامه شنیده، اعتراضی بود از جانب یک منتقد یهودی سختگیر به اینکه تروریستها درواقع تا اینحد آدمهای خوبی نیستند. ولی به نظر میرسد که منظور پچت، نهتنها در این رمان بلکه در سه رمان تحسینشده قبلیاش، این است که همه آدمها اگر فرصت کوچکی در اختیارشان قرار بگیرد آدمهای خوبی هستند. او در دالانهای بدبینانه رمانهای ادبی با ملایمت اما قاطعانه در مورد پتانسیل انسانها صحبت میکند. نسخه کاغذی «بل کانتو» فروش چشمگیری داشت و دریافت چند جایزه، از جمله پنفاکنر، جلوه پررنگی برای یک دستاورد نادر به وجود آورد؛ آمیزهای دلربا از درام سیاسی و شور زیباییشناسی.
«دوندگی» دیگر اثر پچت در مقایسه با «بل کانتو» اثری سختخوان است، حکایتی با سبک خاص در مورد خانواده، تربیت فرزند و حرفه و نژاد، که در بوستون و کمبریجی میگذرد که اگرچه محیطشان بهخوبی توسط یکی از اعضای سابق موسسه مطالعات پیشرفته رادکلیف ترسیم شده، بهاندازه مثلا کنتاکی «قدیس حامی دروغگویان» یا لسآنجلس «دستیار شعبدهباز» (۱۹۹۷) در زیر پای خواننده مستحکم احساس نمیشوند و برای ریشههای تخیل مطلوب نیستند. داستان «دوندگی» درواقع خیلی متراکم و انبوه است و ماهرانه ما را از یک نقطه از تعلیق به نقطه تعلیق دیگری میبرد، بهطوریکه شاید منتقد نتواند بدون لودادن بخشی از معماهای آن، که با دقت گردآوری و چیده شدهاند خلاصهای از داستان ارائه دهد. کل ماجرا در بیستوچهار ساعت در خلال بورانی در نیوانگلند و پسآیند سرد و آفتابی آن رخ میدهد و فقط فصل آخر آن پنج سال بعد در بالتیمور میگذرد. برنارد دویل، وکیل، سیاستمدار، و شهردار سابق بوستون، و همسر مرحومش، برنادت، صاحب فرزندی به نام سالیوان میشوند و وقتی از به دنیاآوردن یک فرزند دیگر ناکام میمانند، دو پسر سیاهپوست به نام تیپ و تدی را به فرزندی قبول میکنند، که در زمان بوران بیستویکساله و بیستسالهاند. در طول این بوران، بعد از اینکه سه عضو خانواده دویل در سخنرانی جسی جکسون در کمبریج شرکت میکنند، مرد زنمرده و تیپ راجع به بیعلاقگی مرد جوان به سیاست و علاقه افراطیاش به یک میلیون و خردهای ماهی مرده که در موزه جانورشناسی تطبیقی هاروارد نگهداری میشوند باهم بحث میکنند، تیپ از روی لبه یک پیادهرو به داخل خیابان قدم میگذارد و زن سیاهپوست ناشناسی او را از سر راه یک خودروی شاسیبلند که تیپ متوجه آمدنش نشده به آنطرف هل میدهد. تیپ با پیچخوردگی مچ پا و شکستگی جزئی استخوان نازکنی جان سالم بهدر میبرد؛ زن بخش عمده اصابت خودرو را متحمل میشود و دچار شکستگی لگن، مچ دست، دنده، ضربه مغزی، و صدمات دیگر میشود. دختر یازدهسالهاش، کنیا، متعلقات مادرش را که روی برف افتادهاند جمع میکند و همراه او و خانواده دویل به بیمارستان میرود، و اگرچه میخواهد آنجا نزد مادرش بماند، او را ترغیب میکنند که شب را در خانه دویلها در ساوتاند بوستون پیش آنها سپری کند. وقتی به خانه میرسند، متوجه میشوند که سالیوان ناگهانی از آفریقا برگشته، جایی که سه سال را در آن به توزیع داروهای ویروس پسگرد برای بیماران مبتلا به ایدز پرداخته است.
حتی چنین خلاصه کوتاهی هم ویژگی طراحی بازیگوشانه خاص نویسنده را آشکار میکند: تیپ و تدی نام محبوبترین سیاستمداران اخیر نیوانگلند را دارند؛ کنیا یک نام جغرافیایی دارد و معلوم میشود که نام مادرش تنسی موزر است؛ سالیوان، که فردی اهل تمسخرکردن است، با یکی از اقوام مادرش، پدر جان سالیوان همنام است، مردی که در آخرین روزهای علیلیاش در خانه سالمندان مخصوص کشیشها در رجینا کلری، با افراد رنجوری احاطه شده که معتقدند دستان او نیروی معجزهآسایی دارد، که البته تصورشان کاملا هم اشتباه نیست. مانند خواهر اونجلین در «قدیس حامی دروغگویان،» او هم یکی از روشنضمیران آثار پچت است؛ اگرچه دفعات حضور او در «دوندگی» معدود است، در زمره شخصیتهای مفرحتر و متقاعدکنندهتر این رمان قرار میگیرد. دورنمای این خویشاوندی، بیشازحد زیر ذرهبین قرار گرفته است: تدی و تیپ، که از لحاظ فیزیکی تشخیصشان از یکدیگر سخت است، با خصوصیات انتزاعی ساخته شدهاند: به ترتیب یکی دارای خصوصیات مذهبی و اصلاحطلبی سادهلوحانه و دیگری دارای استعداد علمی. سالیوان، که بدرفتاریاش به نحوی به قیمت از دسترفتن حرفه سیاسی پدرش تمام میشود، از دید خواننده با صمیمیتی خودجوش و صلاحیتی نسبی رفتار میکند که باعث میشود برادران سیاهپوستش در برابر او کمرو و خشک و رسمی به نظر برسند. این رمان که به رفتوآمدهای شلوغ با پای پیاده و با تاکسی در خیابانهای پوشیده از برف محدود شده، شدیدا بر عطف به ماسبق و مرور خاطرات گذشته تکیه دارد- بیشتر از آنکه نشان بدهد، تعریف میکند. معماهای آن که عمدا کنترلشده هستند ما را به ادامه خواندن وامیدارند – دلیل کینه بین سالیوان و پدرش چیست؟ در آفریقا چه اتفاقاتی رخ داده؟ زن سیاهپوستی که جان تیپ را نجات داد چه کسی بود؟ چرا او و دخترش تا دیروقت در کمبریج در خیابان بودند؟ زن سیاهپوست دیگری که او در حال هذیانگویی مخاطب قرارش میدهد و او هم تنسی نام دارد، کیست؟- اما حتی مطیعترین خواننده هم ممکن است احساس کند بازیچه قرار گرفته است. یقینا هیچ روایتی حقایقش را یکجا افشا نمیکند، ولی به نظر میرسد این یکی بیشتر از آنچه درونمایههایش تضمین میکنند خواننده را دست میاندازد.
محبوبترین درونمایه برای پچت در حرفه او، یا در اصطلاح مذهبی، رسالت او، به نحوی بیاساس بر دوش شخصیت محوری کنیا قرار گرفته است، دختر یازدهسالهای که آنقدر شخصیتش خوب است که قابلباور نیست. او عقلش میرسد که در هنگام تصادف مادرش متعلقات او را که در بوران روی زمین پخش شدهاند جمع کند؛ وقتی تیپ، که مسافت زیادی را با عصا پیموده، دمای بدنش کاهش مییابد، کنیا با موفقیت آموختههایش بهعنوان یک دختر پیشاهنگ را برای رسیدگی به وضعیت او به کار میگیرد؛ و در روابط شکوفای خود با خانواده دویل متانت، روشنبینی و شهامتی غیرطبیعی از خود نشان میدهد. حرفه او دوندگی است؛ عنوان دلگیر رمان هم از همین نشأت میگیرد. با سرعت تمام زمین مسابقه گودرون هاروارد را میپیماید و نهتنها چند دونده انگشتشمار دیگر داخل زمین را پشت سر میگذارد بلکه آنها را سر جایشان خشک میکند: «حالا بقیه دوندگان داخل زمین توقف کرده بودند، به همان شکلی که رقصندگان وقتی تکنواز جلو میآید تا بر سالن رقص مسلط شود سر جایشان میایستند.» پچت به ما میگوید که او میدود تا «صحنه برخورد ماشین با مادرش» را پشت سر بگذارد… او حتی از خوبی خودش هم جلو میزند، با این اندیشه که: «هیچ شخصی که خیلی خیلی خوب باشد، هرگز برای به دستآوردن چیزی که آن را فقط برای خودش میخواهد اینقدر تلاش نمیکند. دخترهای خوب انتظار ندارند که همه از کار خود دست بکشند و به آنها نگاه کنند، ولی این دقیقا همان چیزی بود که او میخواست و به دست میآورد.»
بااینحال محیط آزاد، برادرانه، و محبتآمیزی که او خود را در آن مییابد بیشتر از هوا برای دوندگی او ناسازگاری ایجاد نمیکند. او حتی در ابتدای مراحل دشوار دگرگونیاش هم متوجه میشود که «وقتی آدم با یک ماشین پلیس به اورژانس میرود مردم با او خوب رفتار میکنند.» افرادی که کنیا در این رمان با آنها مواجه میشود عموما آدمهای خوبی هستند، و بهتر هم میشوند. شاید در دنیای مملو از تنوع و گوناگونی قرن بیستویکم، یک بچه آفریقایی-آمریکایی در دستیابی به پیشرفت کمتر از آنچه قبلا رواج داشته با ناسازگاری روبهرو میشود. آن پچت با خوشبینی خود دنیا را به آن شکلی که باید باشد به ما ارائه میدهد، نه به شکل محیط کثیف و ناهنجاری که هست. رمان او در مقام رئالیسم، بهعنوان تصویری استعاری از رشد و شکوفایی، احساسات و عواطف را به حد اعلا میرساند. وقتی کنیا در طبقه بالایی آفتابگرفته خانه دویلها از خواب بیدار میشود، موجهای تصویرسازی صرفا ورود یک بچه یازدهساله به محیطی درخشانتر و مرفهتر را نشان نمیدهند، بلکه وارستگی متمدنانهای را که شکوهمندیهایش باید برای همه مهیا باشد به تصویر میکشند:
نمیتوانست کاری جز جذب نور انجام دهد. قبلا هیچوقت به فکرش خطور نکرده بود که همه مکانهایی که شب در آنها خوابیده است تاریک بودهاند، اینکه آپارتمان خودشان یک دقیقه هم چنین آفتابی به خود ندیده است. حتی وسط روز هم تمام گوشهوکنار آن سفت به سایههایش چسبیده بود و تاریکی را روی سقف و دیوارها پراکنده بود…ولی در نوری که این اتاق را دربرگرفته بود یک دختر میتوانست نوشته روی عطف کتابهای بالاترین قفسه را بخواند. با صدای بلند گفت: «مارپیچ دوگانه. صلح جداگانه.» دستانش را روی لحاف به پایین کش داد و با تحسین به آنها نگریست. انگشتانش را از هم باز کرد و با دقت به زیر ناخنهایش توجه کرد. در این نور هر ذره از بدنش صاف و قوی و زیبا بود. پوستش میدرخشید.
منبع ارمان