شيوه حرف زدنات، که زير کلمه ها خط ميکشيدی يا برخی از جمله هايت را با حرکت مچ دست و رقص ملايم بازوانت سبک ميکردی.
شيوه مصيبت بار غذا پختنات و يا واگذاری اين کار به شوهرت و يا وقتی که چاره ای نداشتی درست کردن کرپ؛ يک خروار خمير کرپ که در طول هفته خورد ميشد.
شيوه راديو گوش دادنات، ساعت هفت بعدازظهر، فرانس کولتور، شبکه فرهنگی راديويی فرانسه، وقتی نام کتاب هايی را که در مورد آنها صحبت ميشد روی يک تکه کاغذ مينوشتی و روز بعد کاغذ را گم ميکردی.
شيوه نامه نوشتنات به کسانی که با تو زير يک سقف زندگی ميکردند.
شيوه عصبانی شدنات وقتی بی آنکه ملاحت ات را از دست دهی دشنام ميگفتی.
شيوه سياه کردن دفترهايت با نقل قولهايی که از کتابهای مختلف جمع ميکردی، و امروز صبح من فکر ميکنم اين دفترها دقيقترين تصوير تو، دقيقترين تصوير حرکت تو به سمت اصالت و خلوص هستند.
شيوه زندگی زناشويی ات، که همه درها را باز ميگذاشتی، هرکسی، هرساعتی ميتوانست وارد شود و وقتی از حد ميگذشت، نفسی ميکشيدی و همه چيز درست ميشد.
شيوه خواستنات وقتی که خواسته هايت بر خلاف منطق بود.
شيوه عکس جمع کردنات، وقتی عکسهای فرزندانت را در يک آلبوم جمع ميکردی و بعد خيلی زود فراموش ميکردی که بايد آنها را جمع کرد. وقتی مدتها با لبخند، با کمی تعجب به آنها نگاه ميکردی.
شيوه رنجيدنات، وقتی برای انجام کاری تو را به عجله ميانداختند، زود باش، دير شد. وقتی بچه های کوچک را هم وادار به قطع بازی و خروج از منزل ميکنند، وقتی به آنها يادآوری ميکنند که زمان ميگذرد، همين رنج را حس ميکنند.
شيوه تعلق تو به همه، در عين عدم تعلق ات به هيچکس.
شيوه آزاد تو برای آزاد بودن.
شيوه عاشقانه تو برای عشق ورزيدن.
ژيسلن! چقدر يک تابوت برای گنجاندن اين همه خصلت تنگ است.
بايد باور کرد که هيچ چيزِ اين مرگ حقيقت ندارد، که تو باز هم کلکی سوار کرده ای، همان حرفی که در باره بچه های شيطان ميزنند: باز هم چه کلکی سوار کرده. بايد باورکرد که حتی اگر مرگ تو حقيقت هم داشته باشد، تو بينظمی زيبايی را در بهشت ايجاد کرده ای و به همين سرعت دربارت را آنجا به راه انداخته ای، يک فرشته برای غذا پختن، يک فرشته ديگر برای آنکه برای تو کتاب بخواند، و موتسارت که هرشب، ساعت هفت بعد از ظهر در راديو خرخر ميکند.