می غلتد و می غرد. می غلتد و می غرد و پیش می آید. بوقش را می زند کشدار و تمام. پیش می آید.
چرخ ها از پی هم می غلتند.چرخ ها خسته می غلتند زیر واگن های خالی، زیر واگن های سنگین. چرخ ها می غلتند و خط آهن را به لرزه در می آورند. می لرزم… جرقه می زنند. قطار پیش تر می آید. دود می کند و پیش تر. خط آهن داغ می شود. داغ و داغ تر. چرخ ها کند و کندتر غلت می زنند. بوق کشدارتر؛ قطار حالا تمام شهر را پر کرده، دستک های بی رمق آخرین زورشان را می زنند. چرخ ها خسته در جا خشک شان می زند.
دهانم باز است. خیره نگاه می کنم. می گوید به چه فکر می کنم. می گویم به هیچ. حالا این صدا هی می آید و می رود و سؤال می کند، می گوید هیچ که فکر ندارد. تشر می زند می خندد و می رود. قطار در توده ای از بخار و مامور حالا محو می شود.
بخار تو چشمم فرو می رود. دست چپم را سایبان چشمم می کنم. می مالمش. دستم میلرزد. می افتد. همه بلیط ها فروش رفته، واگن ها خالی است. کارگران واگن ها را وارسی میکنند. چرخ ها را ،دستک ها را، چرخ های زنگ خورده، انگار آب می شوند، ذوب می شوند، شکلک در می آورند.
می پرسد چرا سرخ شده ام. چانه ام را که می لرزد، می بندم، می گویم نمی دانم.
از سرما می سوزم، در مغزم می آیند و می روند، می خندند. چرخ ها هم می خندند. می گوید بخندم، می خندم؛ می خندم؛ باز می گوید، گوشم سوت می کشد. جمعیت می آیند و می روند. فریاد می کشند می خواهند سوار شوند.. واگن ها خالی است. بلیطها فروخته شده، جمعیت هجوم می برند، فریاد می کشند،. چرخ ها تو سرم می پیچد.
بوق کشدار قطار …اینبار کشدارتر.
درونم فریاد می کشد. جمعیت تو چشمم فرو می روند، مثل چرخ ها و ریل ها و واگن های خالی.. دست ها و پاهایم مرتعش بر سنگ فرش ایستگاه فرو می غلتد.
گلویم رعشه می زند. خِرخِر می کند.
جمعیت از من می گذرد. خاموش می شود جمعیت. دور می شود قطار. دورتر و دورتر، تند؛ سرم هنوز روی زمین می غلتد. چرخ ها میخندند، می غلتند و می غرند.
