دو زن رمانی به زبان هلندی از نویسندهی شناختهشدهی هلند، هری مولیش، است. این کتاب در هلند به زبان فارسی توسط فروغ تمیمی ترجمه شده و نشر دنا آن را بهصورت کتاب فیزیکی منتشر و پخش میکند.
کار خانم فروغ تمیمی از این جهت ارزشمند است که ادبیات هلند در ایران چندان شناختهشده نیست و خوانندگان ایرانی با دنیای درونی هلندیها بیگانهاند. علاوه بر این، اهمیت کتاب به دلیل موضوع آن و جایگاه نویسنده نیز برجسته است. هری مولیش یکی از بزرگترین نویسندگان هلندی است و دو زن شاخصترین رمان او به شمار میرود.
این رمان به زندگی و آشنایی یک زن میانسال میپردازد که پس از طلاقش، وارد رابطهای احساسی با دختری جوان میشود. زبان کتاب بسیار ساده و روان است، اما نویسنده در دل اتفاقات روزمره نشان میدهد که چگونه رابطهی دو زن مستقل و بالغ، با وجود تمامی ارزشهای غربی، همچنان زیر نگاه قضاوتگر جامعه قرار دارد. آنها حتی برای زندگی زیر یک سقف مجبور به ساختن داستانهای غیرواقعی میشوند. نویسنده بهخوبی نشان میدهد که این دو زن، علاوه بر چالشهای عاطفی خود، باید در برابر سد بزرگ والدین و جامعه نیز مقاومت کنند.
دو زن تصویری از دنیایی ارائه میدهد که در آن مالکیت همه چیز، از قدرت تا روابط، در دست مردان است و زنان نیز، گاه ناخواسته، از این عرف جهانی دفاع میکنند. این داستان که در دههی ۷۰ میلادی، اوج روشنفکری و تحولات اجتماعی غرب، روایت میشود، نشان میدهد که جامعه هنوز پذیرای بسیاری از تغییرات و شکستن تابوهای انسانی نیست. چنانکه نویسنده در جایی میگوید: “این رابطه طبیعی نیست، اما خود طبیعت هم طبیعی نیست.”
رمان از زبان زن میانسال، لورا، روایت میشود. او در مسیر فرانسه، برای دفن مادرش، خاطرات خود را مرور میکند—خاطراتی که از آغاز عشقش به سیلویا تا گذشتهای پر از پیچیدگی با پدر و مادرش را در بر میگیرد. این درهمتنیدگی خاطرات، چنان به داستان جان میدهد که دنیای درونی لورا با ذهن خواننده یکی میشود.
اگرچه روابط در این رمان تجربههایی مشترک و انسانیاند، اما آغاز عشق لورا به سیلویا برای خوانندهای که به چنین روایتهایی عادت ندارد، جذابیت خاصی دارد. نویسنده با زبانی ساده و بیپیرایه، احساسات زنی سرخورده و خشمگین را به تصویر میکشد. لورا از روابط عادی زن و مرد مایوس است؛ او نمیتواند بچهدار شود و همین موضوع باعث شده که شوهرش از او جدا شود و با زن دیگری تشکیل خانواده دهد. نویسنده احساسی را روایت میکند که شاید ناشی از بغض سرکوبشدهی یک زن در برابر مردان باشد—احساسی که او را به سوی عشقی نو و رهاییبخش سوق میدهد؛ عشقی بدون انتظار، بدون مطالبه، و کاملاً تسلیمشده.
در اوج داستان، سیلویا، لورا را ترک میکند و خواننده را با این سوال جدی روبهرو میسازد: “آیا این احساسات و روابط میتوانند ماندگار و قابل اعتماد باشند؟” و در پایان، با بازگشت غافلگیرکنندهی سیلویا، نویسنده پاسخی به این سوال ارائه میدهد—پاسخی که شاید خواننده را بیشتر به تأمل وادارد تا به یقین.