کودکی با تیپا
برف ها را می پراند
و نگاه من همه
به سرخ ِ یک گل نوروز
چون آتشی برامده از قلب خاک .
تشویشی با من بود مبادا
نه که گل را پرپر کند
زیبا بودن را
در بهاری هنوز نیامده
له کند .
دخترک اما
گل را بوسید
و چشم به رنگین کمان ِ نیم سردِ بلنداها دوخت
دستی به دعا گرفت
و برف ها در مشت هایش آب شدند
وقطره – قطره پای گل ریخت !
من نیز کودک شدم
خاطره ها گل کردند
و خود را در کوچه یافتم
پشت خنچه های رنگین
با کله قندهای روبانی
و دیس های پر از شیرینی
و طاقه های ابریشم
با گلدان های شمعدانی
که سرخ و صورتی بودند
وبالا سرِ خنچه بَران
رقص کنان می رفتند
تا در ِ بختِ دخترانی که
فردا عروس می شدند .
آی چه زیبا روزگارانی بود
که در سور ِ چهارشنبه
شالها و کلاه ها
ازسیب و به و کشمش ونبات
پرمی شدند
و سوگلی هاا از لای درها
با افشانِ گیسوها
و با رژ های کش رفته از مادرانشان
چشمک زانان
به عاشقان
لبخند ی سرخ می زدند !
بهاری در راه
نوروزی نو
کوچه ها خالی
اما پاساژها
سرشار از شور جوانی
و گوشی هایی که مدام
در دستها می چرخند
و عشق ، وازه ای غریب
به گاهی که دوستی ها و جدایی ها
به ماهی هم نمی کشد .
اما ما تِنگِ بلوری دارم به شکل ماهی
و سالهاست با هم پِر می کنیم
آن را از زلال آبها
و هردو عصا زنان
ازشادیِ خیابان
دو ماهی قرمز می گیریم
برای بلور ِ دلهامان .
بهار را باور داریم
و نوروز را
هر چند تنها
سر سفره ی هفت سین جشن می گیریم
تا شاید سیزده بدر را
با ارغوان ِگلهای پامچاالِ عمرمان
که پای دویدن دارند
و شوق تاب رفتن
و شور عشق ورزیدن ،
همراه آفتاب و سبزه های بردمیده
سیر به تماشا بنشینیم .
آیا روزی ما نیز
از خاطره ها
قد خواهیم کشید ؟
نمی دانم اما
هیچ دریغی نیست
زندگی زیباست
فروغ زیباست
خیام و شاملو زیباست
وشهریار ، هوای عشق دارد .
بهاران خجسته !